۲۹ شهریور ۱۳۸۹

خط صفری که پایان ندارد.

گذری بر گذشته و نگاهی بر آینده و لذات و زشتی های پاس شده در گذر زمان های دور و نزدیک و اتفاقاتی که در آینده بواسطه آنها شکل میگیرد،مرا بدان گمارد تا آنچه را میخواهم بدست آورم و از دست دهم در سطور اندک ذیل به نوشتار درآورم،تا شاید دردهایم التیام یابد و بتوانم نگاهی واقعبینانه به آینده غبار آلودمان در زندان بزرگ ایران داشته باشم.
همه چیز با یک تلفن شروع شد،از اوین، احساس حقارت کردم در مقابل مردی بزرگ با آمالی بزرگتر،مجید توکلی که طی سالیان نه جندان دور گذشته دشمن و رقیب شماره یک من در انجمن پلی تکنیک بود ،و امروز یکی از بهترین دوستان و مایه افتخار من و جنبش دانشجویی که طی زمان های متمادی برایش هزینه کردیم.
تنها چند ثانیه پس از قطع این مکالمه بود که تمامی خاطرات شروع به ورق خوردن در ذهنم کردند و به خاطر آوردم که مجید که بود و چه کردو من که بودم و چه کردم؟!!!
مردی که با خط صفر شروع شد و دو لشکر ،از دو سوی متضاد با وی به پیکار در آمدند و من هم یکی در نوک یک سوی یکی از این لشکرها.در این نبرد نابرابر ،من که از هیچ عملی ،حتی غیر اخلاقی،و تهمتی ،حتی بسیجی بودن فرو نگذاشتم. اما او بود که یکه تازید و بر همه اثبات کرد،که حق ،خود اوست. واینک او در زندان است و همچنان میجنگد،همچنان با یک سوی آن لشکریان با ابهتی به وسعت یک رژیم، و هنوز به نقطه پایانی خط صفر نرسیده است.
امروز نگاهی به خود میکنم،شبیه به انسانی فلج و از کار افتاده در حالی که آزاد است و آزادانه صرفا تنفس میکند، نه راهی در پیش خود میبیندو نه راه رفته را میخواهد پس رود.تنها دستاوردش طی چندین ماه،تهدید به بازداشت و متواری بودن بوده است و بدون هیچگونه عملگرایی مثبتی.
اما،امروز او عزم مرا برای ماندن و جنگیدن صد چندان کرده، مردی که میله های زندان هم او را به بند در نیاوردهو همچنان میجنگد.
امروز مجید توکلی برای من از رقیب به اسوه ای قابل تقدیر تغییر ماهیت داده،تا رخوت چندین ماهه را از تن به در کنم، و خود را برای مبارزه ای نابرابر در مقابل اهریمنیان، آماده سازم، حتی به قیمت از دست دادن آنچه در قراردادها، آزادی مینامندش و در کشور من بی معناست و تنها نام میدانی است که در وسطش برجی سفید رنگ خود نمایی میکند و نه بیشتر.