۱۲ آبان ۱۳۸۹

خطاب به دولت ها و دولتمردانی که آنچه حق ایرانیان بود ادا نکردند:می بخشیم اما فراموش نمی کنیم.

امروز آنچه بیش از هر چیز ذهن هر ایرانی را به خود مشغول نموده حیات یا ممات سیاسی حکومتی است که با تمامی ابزار آلات و حتی آنچه آنرا ابزار سرکوب می نامند به جنگ ملتی آمده که سالهاست رویای دموکراسی و آزادی را در ذهن می پروراند. و امروز آنچه را که می خواهند با عقلانیتی صد چندان در برابر انقلابی نافرجام که حتی فرزندان خلف خود را بلعیده است طلب می کنند.
امروز ملت ایران حکومت و دولتی را در مقابل خود میبیند که هیچ ابایی ازتوهین،افترا،شکنجه و حتی انجام کارهای خلق الساعه ندارد.روزی وزیر علوم این کشور تهدید میکند که اگر نمایندگان سپاه و تفکر سپاه با عنوان بسیج در دانشگاهها نباشد ،دانشگاه ها را با خاک یکسان میکند و چند ماه پس از طرح این ادعا بزرگترین و مهمترین مرکز آموزش پزشکی ایران با تصمیم یک شبه ی وزیر بهداشت منحل میشود.رئیس جمهور ایران جهت انتقال مفاهیم بی اساس خود همواره از الفاظ رکیکی استفاده میکند که به جد خانواده های ایرانی فرزندان خود را برای تربیت صحیح تر در زمان پخش سخنرانی های بی محتوای این فرد باید از تلویزیون دور نگه دارند.اما ای کاش داستان به همینجا ختم میشد و اینان به اینگونه رفتارهای خود در این سطح اکتفا مینمودند و اگر احوال اقتصادی مردم ایران با شروع شدن طرح حذف یارانه ها را بخواهیم رصد کنیم متوجه میشویم که با یک تورم نجومی و ثابت ماندن در آمد مردم ایران به چه میزان فشار اقتصادی بر این مردم افزایش پیدا کرده است.اینان حتی به عده ای که ساز مخالف با سیاست هایشان در دست گرفته اند رحمی نکرده اند و آنان را از حقوق اولیه زندگی که کمترینش آزادی و داشتن حقی برای کار و درآمد است محروم کرده اند به نحوی که مخالفان فعلی ایرانی بزرگترین دغدغه شان در زمان فعلی امرار معاش است.نمونه ای از این موضوع را میتوان شخصیت های شاخص جنبش مردمی ایران نام برد، بنا به خبر هایی شخصیت هایی چون میر حسین موسوی و مهدی کروبی که تحت تدابیر شدید امنیتی مدت هاست که در حصر خانگی قرار گرفته اند نیز دچار این مشکلات هستند و شنیده میشود میرحسین موسوی طی یک سال گذشته و از زمانی که از استادی دانشگاه نیز محروم شده برای امرار معاش نقاشی کشیده و فروخته است و مهدی کروبی که بارها منزلش مورد حمله مسلحانه نیروهای ارزشی نظام قرار گرفته حتی در این مدت به دلیل عدم توانایی مالی نتوانسته منزلش را تعمیر کند.
امروز حکومت ایران و حکومت های دنیا ملتی را در مقابل خود می بینند که دیگر ایدئولوژی نمی پذیرند. نمی پذیرند که عده ای با نام اسلام و ولایت فقیه بر آنان حکومت کنند یا اینکه بازیچه کمونیسم شوروی وحیاط خلوت کشورهای عقب افتاده آمریکای لاتین شوند و نه دستمایه ای برای لیبرالیسمی که صرفا در جهت منافع بی قید و شرط امریکا باشد. و اگر امروز میبینیم حکومت ایران و دنیا خود را به کج فهمی میزند که قصد ملت ایران صرفا از میان برداشتن احمدی نژاد یا حکومت توتالیتر اسلامی است باید آگاه باشد با ملتی طرف است که در جهت آرمان های خود تظاهرات میلیونی سکوت بر پا می کند که در هیچ جای دنیا سابقه اش را هیچ کس ندیده است و آنجا که با توپ و تفنگ به پیکار با این ملت می آیند نیز سکوت پیشه میکند و حرفش را با سکوت به رخ جهانیان می کشد.
اما نگارش این دست نوشته از آن جهت بوده تا صدایی را به گوش آنان که خود را به ناشنوایی می زنند برسانم. تا بدانند در حق این ملت چه کرده اند ، علی الخصوص آنان که ادعا دارند که در کنار این ملت در این راه آزادی ایستاده اند و حساب ملت را از دولتش جدا گذاشته اند.ملتی که هر زمان دشمنش نیز پشیمان شده او را در آغوش کشیده است اما هر قدر که پرونده اش در نزدشان سنگین تر بوده اعتمادشان در گذر زمان رو به کاستی گذاشته است. ؟
در زمان فعلی که اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران دولت فعلی را به عنوان نماینده واقعی خود در امور اجرایی کشور و مراودات بین المللی به رسمیت نمی شناسند، دول دنیا به گونه ای عمل میکنند گویی که واقعا این دولت با 5/24 میلیون رای تقلبی نمایندگی عام ایرانیان را دارد و آنچنان در پای میزهای مذاکره و پشت پرده ها با هم معاشقه میکنند که گویی اتفاقات بعد از انتخابات ایران را به راحتی به دست فراموشی سپرده اند. امروز در حالی تحریم های سنگین علیه ایران وضع می شود که اولین ناقضان این تحریم ها وضع کنندگان تحریم ها هستند و در حالی که مردم ایران از افزایش تورم و کاهش قدرت خرید حاصل از این تحریم ها به شدت آسیب پذیر شده اند و اقلام اساسی مورد احتیاج این مردم کمیاب شده، وزیر نیروی یکی از همین دول وضع کننده (روسیه) تحریم هایی که به دلیل مسائل هسته ای ایران بوده، به بوشهر می رود و اولین نیروگاه اتمی ایران را افتتاح میکند و جالبتر از آن اینکه نخست وزیر اسرائیل که دولت متبوعش متحد اصلی ایالت متحده در خاورمیانه است و نماینده سابق امریکا در سازمان ملل هم ، باقی خدمات لازم را برای سرکوبی گسترده و بازداشت فعالین سیاسی ومدنی به بهانه وحدت داخلی در مقابل جنگ احتمالی که به ادعای مضحک و روزانه شان تبدیل شده، در دست دولت ایران قرار می دهند.جالب این است که این ملت در عین ناامیدی که به سیاست های دولت های خارجی دارند حاضر شده اند تن به این فشار ها و تحریم ها بدهند تا روزی بتوانند زمین خوردن این دولت را ببینند و به همین علت است که هیچ گاه به وضع کنندگان آن تحریم ها ایرادی نگرفته اند اما در مقابل ناقضانش ایستاده اند و حتی بر علیه شان در خیابان ها شعار داده اند. اما ای کاش این مشکلات و پارادوکس ها به همین جا ختم میشد، تاسف بار تر این که دول غربی (به طور مشخص فرانسه) که سنگ مبارزه با تروریسم را به سینه میزنند،با یک بازی خیلی ساده، تن به یک گروگانگیری داده و در عوض گروگانگیری قاتلی را به ایران تحویل می دهد که هنوز مشخص نیست علاوه بر شاپور بختیار دستش به خون چند ایرانی دیگر آلوده است. نتیجه آن می شود که وقاحت این قاتل به جایی می رسد که فرد یاد شده را در تلویزیون دولتی می آورند تا به ملت ایران سرکوفت بزند که چرا از او به عنوان قهرمان یاد نمیکنند.و در قسمت هایی دیگر تاسف بار تر است که ایرانیانی را به عنوان نمایندگان ملت ایران به انظار عمومی معرفی میکنند که خواست هایشان هیچ سنخیتی با خواست ملت ایران ندارد و به عنوان لابیست های جمهوری اسلامی در جهت منافع دولت هایی چون دولت احمدی نژاد در کشورهایشان در حال فعالیت هستند و از این دولت حمایت همه جانبه ای را صورت میدهند . به عنوان مثال در کشوری چون انگلستان اشخاصی چون هاله افشار بار این ماموریت خطیر را برای افرادی چون احمدی نژاد به دوش میکشند و دولت های این کشورها آنان را به عنوان نمایندگان ملت ایران هر روز قوی تر از دیروز میکنند.
تمامی اینها قسمتی است از آنچه ما ایرانیان میبینیم و گویا آنان نمیبینید، اما مگر همین رئیس جمهور ایران نبود که چندی پیش با وقاحت تمام ، تمامی دنیا و قدرت های پوشالی اش را به سخره گرفت و با اعتماد به نفس تمام اعلام نمود که حوادث 11 سپتامبر ساخته و پرداخته خود دولت آمریکا بوده است و در نهایت یک ماه بعد دول غربی مجددا درخواست مذاکره با ایران را طرح کردند.مگر همین روزنامه دولتی کیهان حامی دولت احمدی نژاد نبود که به همسر رئیس جمهور یک کشور اروپایی لقب فاحشه داد و در مقابل اعتراض وزیر خارجه همین کشور تمامی رسانه های دولتی علاوه بر تکرار ادعای قبلی روسای دیگر دول اروپایی را هم مورد آماج اتهامات اخلاقی قرار دادند و در نهایت آنکه که کوتاه آمد با پیشنهاد مذاکره، احمدی نژاد و حامیانش را در انزار عامیون جهان و ایران قدرتمندتر جلوه داد.
ای کاش خوانندگان این مطلب تک تک در ایران حضور داشتند تا بفهمند که دروغ چه معنایی دارد و زمانی که شخص دوم مملکت با حمایت همه جانبه بنیادگرایانی که در اطراف وی قرار گرفته اند و تمامی امور را یکجا در دست گرفته اند با وقاحت تمام در مقابل این ملت فهیم دروغ میگویند و هیچ چاره ای جز سکوتی معنادار برای مقابله باقی نمی ماند چه مقدار آزار دهنده است. اما درد اصلی از آنجا ناشی می شود که در کشور امریکا که خود را طلایه دار آزادی و همراه با خواست های آزادی طلبانه ایرانیان می نامد همین فرد با دروغهای وقیح تر در مقابل رسانه های قولا آزاد قرار گرفته و ملت ایران و خواست های راستینش را به تمسخر می گیرد و صرفا به این مصاحبه ها با دید سرگرمی چند دقیقه ای و جذب بیننده و کسب در آمد نگریسته میشود. اگر در ایران سالهاست که امکان پرسش های بی سانسور از مسئولین کشور میسر نیست آیا همین مساله در رسانه های امریکا خط قرمز است؟ آیا طی سالیان اخیر و علی الخصوص دو سال گذشته هیچ مساله چالش زا بنا به اسناد موجود نبوده تا این فرد به مسلخ کشیده شود؟ آیا حتی تکه فیلمی از صحنه های کشته شدن ایرانیان در مقابل گلوله نبوده که به مانند مصاحبه سارا شورد در مقابل احمدی نژاد نمایش داده شود تا نگوید که در ایران فقط پلیس ها کشته شده اند؟ آیا وکیل سابق سکینه محمدی آشتیانی که با گروگانگیری خانواده اش مجبور به ترک این مملکت شد وجود نداشت که او اصلا منکر وجود سکینه محمدی شود؟
آیا واقعا رسانه های مطرح دنیا که طی چند سال گذشته نقش بسزایی در رشد شهرت محمود احمدی نژاد داشته اند، درنیافته اند که اگر با ساده انگاری در مقابل احمدی نژاد بنشینند به قول اصلاح طلبان ایرانی به مانند این است که با یک میمون باید سر میز شطرنج بنشینند؟
و . . .
اما غرض من از عنوان این مطالب و مثال ها تنها این بود که غرب و دستگاه های رسانه ای غرب همواره بزرگترین تریبون برای دولت ایران در دنیا بوده تا در مقابل انسان های بی اطلاع دنیا قرار بگیرند و دروغ های خود را سالانه با حضور در مجمع عمومی سازمان ملل به گوش مردم دنیا برسانند.
هر چه می گویم در این چند سطر نمی شود که خلاصه شود و از دردهای این ملت و آنچه به جز حکومت جمهوری اسلامی بر آنها توسط دول دیگر تحمیل شان کرده اند نمیتوانم همه جانبه بنگرم.اما تنها با چند جمله ساده به پایان میرسانم این دفتر را که اگر از سر سطحی نگری و منافع طلبی اقدامات نوعی فوق را انجام نمی دهید ،پس عملکردتان را اصلاح کنید. واگر اینطور نیست به حرف های خود که پس از حوادث انتخابات پر حادثه ایران زدید مبنی بر این که مسائل داخلی ایران مربوط به دولت و ملت ایران است پایبند باشید ، بدان دلیل که ملت ایران گشاده روست شک نکنید که ایرانیان می بخشند اما هیچ گاه فراموش نمی کنند همچنان که هیچگاه نقش امریکا در کودتای 28 مرداد 32 را،نقش انگلستان در تسخیر ایران در جنگ جهانی دوم را،نقش روسیه در بسیاری از ادوار تاریخی برای استثمار ایران چون قرارداد ترکمنچای را،نفش دولت های غربی و عربی در جنگ ایران و عراق را هیچ گاه فراموش نکرد.اما چنانکه تاریخ تمامی اینها را برای آیندگان به گواه گرفته است برای آیندگان در ایران نیز تمامی مسائلی که مطرح شد جزئی از تاریخ خواهد شد حتی اگر در حال حاضر نگارنده مدارکش را برای اشتباهات مخاطبانش ارائه نداده باشد.
به یاد دوستان و همفکران در بندم:
مجید توکلی، عبدالله مومنی، احمد زید آبادی،علی جمالی، ضیا نبوی، مهدیه گلرو، بهاره هدایت، عیسی سحرخیز، شیوا نظرآهاری، مصطفی تاج زاده، محسن صفایی فراهانی، ژیلا بنی یعقوب،نسرین ستوده، و هزاران دوست دیگر که نامشان در حافظه ی قلیلم نبود و یا نامشان هنوز هویدا نشده است.

۲۹ شهریور ۱۳۸۹

خط صفری که پایان ندارد.

گذری بر گذشته و نگاهی بر آینده و لذات و زشتی های پاس شده در گذر زمان های دور و نزدیک و اتفاقاتی که در آینده بواسطه آنها شکل میگیرد،مرا بدان گمارد تا آنچه را میخواهم بدست آورم و از دست دهم در سطور اندک ذیل به نوشتار درآورم،تا شاید دردهایم التیام یابد و بتوانم نگاهی واقعبینانه به آینده غبار آلودمان در زندان بزرگ ایران داشته باشم.
همه چیز با یک تلفن شروع شد،از اوین، احساس حقارت کردم در مقابل مردی بزرگ با آمالی بزرگتر،مجید توکلی که طی سالیان نه جندان دور گذشته دشمن و رقیب شماره یک من در انجمن پلی تکنیک بود ،و امروز یکی از بهترین دوستان و مایه افتخار من و جنبش دانشجویی که طی زمان های متمادی برایش هزینه کردیم.
تنها چند ثانیه پس از قطع این مکالمه بود که تمامی خاطرات شروع به ورق خوردن در ذهنم کردند و به خاطر آوردم که مجید که بود و چه کردو من که بودم و چه کردم؟!!!
مردی که با خط صفر شروع شد و دو لشکر ،از دو سوی متضاد با وی به پیکار در آمدند و من هم یکی در نوک یک سوی یکی از این لشکرها.در این نبرد نابرابر ،من که از هیچ عملی ،حتی غیر اخلاقی،و تهمتی ،حتی بسیجی بودن فرو نگذاشتم. اما او بود که یکه تازید و بر همه اثبات کرد،که حق ،خود اوست. واینک او در زندان است و همچنان میجنگد،همچنان با یک سوی آن لشکریان با ابهتی به وسعت یک رژیم، و هنوز به نقطه پایانی خط صفر نرسیده است.
امروز نگاهی به خود میکنم،شبیه به انسانی فلج و از کار افتاده در حالی که آزاد است و آزادانه صرفا تنفس میکند، نه راهی در پیش خود میبیندو نه راه رفته را میخواهد پس رود.تنها دستاوردش طی چندین ماه،تهدید به بازداشت و متواری بودن بوده است و بدون هیچگونه عملگرایی مثبتی.
اما،امروز او عزم مرا برای ماندن و جنگیدن صد چندان کرده، مردی که میله های زندان هم او را به بند در نیاوردهو همچنان میجنگد.
امروز مجید توکلی برای من از رقیب به اسوه ای قابل تقدیر تغییر ماهیت داده،تا رخوت چندین ماهه را از تن به در کنم، و خود را برای مبارزه ای نابرابر در مقابل اهریمنیان، آماده سازم، حتی به قیمت از دست دادن آنچه در قراردادها، آزادی مینامندش و در کشور من بی معناست و تنها نام میدانی است که در وسطش برجی سفید رنگ خود نمایی میکند و نه بیشتر.

۲ اردیبهشت ۱۳۸۹

طرح بحثی برای آغاز تدوین و ارائه ی تحلیل جامعی از وضعیت ایران:

ساختار اصلی این نوشته و آنچه در ذیل آمده بر تحلیل و جمع بندی یکسان از سوی تعدادی از فعالان سیاسی ایران با اندیشه های متفاوت است.بی شک هر یک از این افراد با توجه به گرایشات خود نتایج خاص خود را از این تحلیل مشترک دنبال خواهند نمود. نظرات و استدلالاتی که این جمع بر روی آنها اشتراک نظر دارند برای بحث و تبادل و نظر بیشتر به سایر فعالان و گروه های سیاسی و اجتماعی عرضه می گردد.
«طرح بحثی» برای آغاز تدوین و ارائه ی تحلیل جامعی از وضعیت ایران
دولتهای پیشین این حکومت همیشه سعی داشتند تا به هر طریق ممکن هزینه ی لازم برای ارائه ی سوبسید به کالاها و خدمات کلیدی مانند آب، برق، گاز، نان، بنزین و ... و تامین نسبی کالاها و خدمات پایه از رویارویی مستقیم با مردم و به خصوص طبقات پائین جلوگیری کنند و حاشیه امنیت لازم را برای خود و نظام فراهم کنند اما به یکباره و در میانه ی اعتراضات به نتیجه ی انتخابات ریاست جمهوری بحث و جدل پیرامون طرحی بالا می گیرد که آغاز سیاستی نو در حوزه ی اقتصادی است.
دولت احمدی نژاد دست به اقداماتی می زند که حتی دولت هاشمی رفسنجانی نیز نخواست و یا نتوانست به اجرا در آورد. در مهمترین این اقدامات با اعمال سهمیه بندی بنزین، مقدمات آزاد سازی نرخ سوخت را فراهم نموده و سپس طرح هدفمند کردن یارانه ها را مطرح کرد. بی شک اعتراضات گسترده ی خیابانی به نتیجه ی انتخابات ریاست جمهوری عامل مهمی بود که اجرای طرح هدفمند کردن یارانه ها را با سرعت بیشتری به جلو راند.
طبقه ی متوسط شهری _ که از مدتها پیش اصلاح طلبان آنرا به عنوان هدف (مخاطب) خود معرفی می کردند _ وارد یک اعتراض خیابانی شده و با دولت محمود احمدی نژاد وارد یک منازع جدی، نسبتا طولانی مدت و تا حدودی خشن شد. اصلاح طلبان مدتها کوشیده بودند که طبقه ی متوسط شهری را فربه تر کنند و پایگاه قدرت خود را در میان آنان قرار داده بودند. اصلاح طلبان نه عقیده ای به هدف قرار دادن طبقات پائین جامعه داشتند و نه توانایی و امکاناتی برای این هدف گیری این قشر از جامعه بنابراین طیفی که احمدی نژاد نمایندگی سیاسی آنرا بر عهده داشت با استفاده ی گسترده از امکانات دولتی و نیز امکانات سنتی حکومت توانست این اقشار را با خود همراه کند و آنانرا از اصلاح طلبان دور کند. به دلیل درگیری طبقه ی متوسط شهری با دولت احمدی نژاد(به عنوان پلاک سیاسی یک جریان) این بسیار منطقی و طبیعی است که احمدی نژادبه نوعی این طبقه را با ریزش نیرو مواجه کرده و از قدرت کمی و کیفی آن بکاهد اما سوال اینجاست که چگونه این کار را خواهد کرد؟ و چرا تضعیف طبقه ی متوسط شهری روند اجرای طرح هدفمند کردن یارانه ها را تسریع کرد؟
پاسخ به این سوال به عنوان جای پایی برای شرح و بسط تحلیلی از شرایط امروز ایران است. اعتقاد اینست که متن حاضر را نه می توان مدعی ارائه ی یک تحلیل جامع دانست و نه حتی مقدمه ای بر این تحلیل. نوشته ی حاضر که برگرفته از یک تحلیل جمعی است ،تنها می کوشد طرح بحثی باشد به منظور درگیر کردن متفکرین و فعالان سیاسی و اجتماعی در ارائه ی هرچه سرعتر و دقیقتر تحلیلی جامع از وضعیت ایران به منظور مبنا قرار گرفتن در طراحی هر نوع راهبرد و راهکار سیاسی و اجتماعی.
در ایران بدون داشتن یک تحلیل جامع در فراز و نشیب فضای سیاسی آشوب زده ی موجود چند پاره شده و هرز خواهند رفت. این مهم نیست که توان و امکانات این نیروها تا چه حد به آنها اجازه ی کنشگری در عرصه ی حاضر را می دهد. فکر می کنم آنچه که مهم است در درجه ی اول شناخت کافی از نیروها و برآورد دقیق داشته هاست و در درجه ی دوم شناخت کافی و برآورد دقیق از دیگر نیروهای موجود در عرصه ی سیاسی و اجتماعی ایران. بدون داشتن شناخت کافی از بازیگران عرصه اقتصاد و سیاست و نیز جایگاه و توانائی های خود، اگر نتیجه انفعال و سردرگمی نباشد هر طرح و برنامه ای محکوم به شکست خواهد بود.
آنچه که قبل و بعد از انتخابات ریاست جمهوری اخیر و اعتراضات به وجود آمده بعد از آن شاهد بودیم یا حل شدن نیروهای چپ در جریانات سیاسی دیگر بود و یا سکوت و انفعال و قناعت کردن به تحقیر و تقبیح آنچه که جزئی از عینیت جامعه ی ایران بود. مدعی نیستم که گروه سومی در میان نبود اما آنچه مسلم است نیروهای چپ در ایران به جای تلاش در جهت سازماندهی طبقه ی کارگر و ورود آنها به عرصه ی تحولات اجتماعی ایران و مقابله با ساختارهای غیر دموکراتیک حاکم بر ایران وظیفه ی اصلی خود را رها کرده و به دخالت در بازی سیاسی دیگران پرداختند.
از آنجا که بیشتر از آنکه حرفی برای گفتن داشته باشم درگیر سوالاتی هستم که اعتقاد دارم یافت پاسخ صحیح و دقیق آنها نطفه ی اولیه یک تحلیل طبقاتی جامع از ایران را به وجود خواهد آورد میل دارم به جای بیان اندیشه ها و نتایج خود از این سوالات (که هیچ ادعایی در باب صحیح یا دقیق بودن آنها ندارم) به مطرح کردن این سوال ها بپردازم تا مسیر فکری ای را که در آن قرار گرفته بودم را ترسیم کنم.
***
سوالات
1: در ادبیات سیاسی ما تکرار هزار باره ای از کلمه ای به نام «نظام» صورت می گیرد و ظاهرا معنی و مفهوم آن برای همه یکسان و روشن است. عدم تلاش برای توضیح یا تفسیر این کلمه می تواند به معنی آن باشد که این کلمه حاوی بار معنایی دقیق و مشخصی و پذیرفته شده ای است. سوال اینجاست که آیا واقعا تعریف همه ی ما آن هنگام که از کلمه ی «نظام» صحبت می کنیم یکسان و مشخص است؟ مرزها و چهارچوبهای آن ساختاری که در ادبیات سیاسی ما به عنوان «نظام» نام برده می شود دقیقا کجاست؟ چه افراد، گروه ها، نیروها و ... در این مرزها و چهار چوب ها قرار دارند؟
2: نقش و جایگاه رهبر حکومت در این نظام که در بالا تعریفی از آن ارائه شده است کجاست؟ رابطه ی رهبر و نظام در شرایط فعلی یک رابطه ی طولی است یا عرضی؟ توان تصمیم گیری و دخالت گری رهبر در مسائلی که نظام با آن روبه رو است تا کجاست؟
3: نقش و جایگاه محمود احمدی نژاد در نظامی که تعریف آنرا در بالا ارائه می دهید کجاست؟ احمدی نژادپدیده ی نوظهوری در عرصه ی سیاسی ایران بود که نظام او را به بازی گرفت یا احمدی نژادمهره ای بود که نظام برای پیش برد اهداف خود آنرا ساخت و به عرصه ی سیاسی وارد کرد؟
4: رابطه ی رهبر و احمدی نژادچگونه است؟ احمدی نژادمهره ی رهبر است یا یک انتخاب برای او؟
5: چرا رهبر از همان نقطه ی آغازین اعتراضات خیابانی در جایگاه فصل الخطاب قرار نگرفت و حتی با آنکه چند پاره گی (یا حتی بخوانید سر درگمی نیروهای درون یا نزدکی به نظام را دید) در وهله ی اول به اعلام این نکته که اگر نیروهای درگیر خود مشکلشان را حل نکنند خود شخصا پا به عرصه خواهد گذاشت قناعت کرد؟
6: آیا در اولین موضوع گیری صریح و مشخص رهبر در نماز جمعه ی تهران و اعلام اینکه شخصا خود را به نظرات احمدی نژاد(پلاک سیاسی سرمایه داری نظامی ایران) نزدیکتر می داند تا هاشمی (پلاک سیاسی سرمایه داری صنعتی؟! ایران) _ یا حتی (تلویحا) ناطق نوری (پلاک سیاسی سرمایه داری سنتی ایران) و «احتمالا» موتلفه (پلاک سیاسی سرمایه داری تجاری؟! ایران) _ دست به یک انتخاب زد یا از روی اجبار(؟!) یا ناچاری(؟!) وارد یک مسیر سیاسی _ اجتماعی جدید شد؟
7: آیا هاشمی رفسنجانی و طیف کارگزاران پلاک سیاسی صحیحی برای آن لایه از سرمایه داری ایران است که نزدیکی و همخوانی بیشتری با سرمایه داری جهانی دارد؟
8: آیا امثال لاریجانی، ناطق نوری و ... و طیف راست سنتی ایران پلاک سیاسی صحیحی برای سرمایه داری سنتی ایران هستند؟
9: آیا جریان موئتلفه پلاک سیاسی صحیحی برای سرمایه داری تجاری ایران است؟
10: آیا این احمدی نژاد بود که به ایجاد یا تقویت سرمایه داری نظامی ایران کمک کرد یا سرمایه داری نظامی ایران پیش از او وجود و قدرت داشت و ظهور احمدی نژاد سهم خواهی علنی و رسمی سرمایه داری نظامی ایران از قدرت سیاسی در ایران بود؟
11: پایه های اصلی سرمایه داری نظامی ایران در کدام بخش صنعت، خدمات یا بازرگانی قرار دارد؟
12: در کشور ایران و در زمان حاضر این کدام یک از بخشهای صنعت، بازرگانی و خدمات است که دست بالا را در اقتصاد دارد؟
13: نقش و جایگاه سپاه پاسداران در «نظام»ی که تعریف آنرا در سوال یک ارائه می شود چیست و کجاست؟
14: سپاه پسداران دارای ساختاری یکپارچه و یک تکه است یا ساختاری چند تکه دارد؟ افراد یا نیروهایی که در سپاه پاسداران دارای بدنه هستند چه افراد یا نیروهایی هستند و هر یک به چه میزان در آن نفوذ دارند؟
15: آیا تمام بدنه ی سپاه پاسداران دارای قابلیت دخالت در عرصه ی سیاسی ایران هستند؟ آیا تقسیم بندی سپاه سپاسداران بر حسب درجات نظامی صحیح است؟ آیا بدنه ی به اصلاح پائین سپاه قدرت نقش آفرینی دارد؟ آیا شکافی بین فرماندهان و بدنه ی سپاه به واقع وجود دارد؟ کدام بخش سپاه پاسدارن دارای قدرت عملیاتی است و توان موضع گیری و اعمال قدرت در هر زمینه ای را دارد؟
16: رابطه ی رهبر و سپاه پاسدارن چگونه است؟ این رهبر است که قدرت خود را از سپاه پاسداران می گیرد یا این سپاه است که مشروعیت خود را از رهبری می گیرد؟ یا هر دو یا چه؟ این سپاه پاسداران است که مطیع رهبری است یا رهبری وظایف سیاسی مورد نظر سپاه را به اجرا در می آورد؟ این رابطه در گذشته به شکلی بوده و در حال حاضر به چه شکلی در آمده است؟
17: آیا احمدی نژادبه بحثهایی که در باب حکومت جهانی _ اسلامی می کند اعتقاد دارد یا این نظریات و مباحث برای مقاصد و منافع دیگری مطرح می شود؟
18: آیا دولت احمدی نژادتوان و امکان تعامل با غرب را دارد یا نه؟
19: مهمترین عاملی که می تواند محور و مبنای هر نوع مذاکره ی دولت احمدی نژادو غرب باشد چیست؟
20: دنیای غرب از مسلح شدن ایران به سلاح هسته ای بیشتر واهمه دارد یا بنیادگرایی اسلامی به سبک احمدی نژاد؟
21: در صورتی که دولت آمریکا و دولت احمدی نژادبر سر میز مذاکره بنشینند و با یکدیگر روابط برقرار کنند در افکار عمومی دنیا، افکار عمومی مردم ایران، افکار عمومی مردم آمریکا، از منظر اتحادیه اروپا، قدرتهای نو ظهور جهانی مانند چین، برزیل، هند و ... ، جناح ها و سیاستمداران موافق و مخالف دولت در ایران و در کشورهای درگیر ایران( هر یک به صورت جداگانه) کدام یک از دو طرف را پیروز واقعه خواهند دانست؟ از منظر هر یک از این گزینه این دولت آمریکا است که توانسته است دشمنی که او را شیطان بزرگ می خواند مهار کرده و سر میز مذاکره بنشاند یا این دولت احمدی نژاداست که توانسته دشمن خود را وادار به پذیرش هژمونی و مشروعیت خود کند؟
22: آیا با اجرایی شدن روند مذاکره ی مستقیم و فراگیر بین ایران و آمریکا نظام حاکم بر ایران با بحران هویت و ریزش بدنه روبه رو خواهد شد؟ در صورت ایجاد بحران هویت و ریزش نیرو نظا قادر به مقابله با آن خواهد بود؟ چه دشمنی جایگزین دشمن بزرگ قدیمی نظام ایران خواهد شد تا نظام حاکم بر ایران با موضع گیری علیه آن هویت پیدا کند؟ آیا رسانه و منبر و ... توان اغنای بدنه ی حامی نظام را دارد؟ آیا رهبر از خود برای جلوگیری از این ریزش نیرو هزینه خواهد کرد؟ آیا اصلا رهبر نظام موافق این نوع مذاکره و یا ایجاد رابطه خواهد بود؟ آیا رهبر ایران می تواند در مقابل این موضوع سکوت کرده و موضع گیری نکند؟
23: روسیه و چین تا کجا حاضر به حمایت از ایران در منازعه اش با جهان غرب خواهند بود؟ آیا روسیه و چین یک ایران در نهایت اتمی را خواهد پذیرفت؟
24: آیا قدرت های غیر اتمی منطقه ای مانند ترکیه، عربستان و ... یک ایران اتمی را تحمل خواهد کرد؟اگر آری چرا؟ و اگر نه میزان تلاشی که برای جلوگیری از اتمی شدن ایران خواهند کرد تا چه میزان خواهد بود؟
25: آیا قدرت های اتمی منطقه ای مانند هند و پاکستان یک ایران اتمی را تحمل خواهد کرد؟ اگر آری چرا و اگر نه میزان تلاشی که برای جلوگیری از اتمی شدن ایران خواهند کرد تا چه میزان خواهد بود؟
26: دولت احمدی نژاداز مذاکره با غرب به دنبال بقای نظام است یا به دنبال قدرت گیری خود؟
27: چرا با وجود مخالفت های سنگین جهانی و امکان وقوع یک جنگ بزرگ دولت احمدی نژاددر آخرین (بخوانید حساس ترین) مرحله از زنجیره ی فعالیت های هسته ای خود میل به این دارد که با حساسیت و سر و صدای بیشتری به جلو برود؟
28: در نهایت این نظام خواهد بود که از کارت فعالین هسته ای برای بقای خود استفاده خواهد کرد یا سرمایه داری نظامی ایران برای تضمین پذیرفته شدن از سوی غرب به عنوان قدرت مسلط جدید ایران؟
29: قصد احمدی نژاد از حمایت از طبقات پائین جامعه در طرح هدفمند کردن یارانه ها چیست؟ ایجاد پایگاه طبقاتی دائم در این طبقات؟ ایجاد پایگاه سیاسی موقت و یارگیری مقطعی از آنها؟ حذف آنها به عنوان یک مجهول (کنشگر) در معادله ای که قرار است نتیجه ی آن تضعیف طبقه ی متوسط باشد یا راهکاری برای تعدیل تبعات یک برنامه ی اقتصادی گسترده؟
30: احمدی نژاد با استفاده از امکانات، ابزارها و اختیارات دولتی تا چه مدتی خواهد توانست مانع از بروز اعتراضات اقتصادی گسترده در طبقات متوسط به پائین جامعه شود؟ این امکانات، ابزارها و اختیارات چه هستند و احمدی نژادچگونه آنها را به کار خواهد بست؟
31: آیا اگر احمدی نژادنتواند در یک فرصت زمانی سه تا پنج ساله به قدرت هسته ای دست پیدا کند برنامه های اقتصادی به اجرا درآمده در این بازه ی زمانی او را زمین خواهد زد یا ایجاد رابطه گسترده با غرب او را نجات خواهد داد؟
32: در صورتی که با جلو رفتن برنامه ی هسته ای در سه تا پنج سال آینده مقاومت جامعه ی جهانی شدیدتر و جدی تر شود و به شکل ملموس و غریب الوقوعی بقای نظام و رهبری با خطر مواجه شود آیا نظام یا شخص رهبری قادر خواهد بود احمدی نژاد(سرمایه داری نظامی ایران) را متوقف کرده و او را از قدرت خلع کند؟ آیا نظام و رهبری اکنون و در زمان حاضر این قدرت را دارد؟ تبعات حذف احمدی نژاد در زمان حاضر برای نظام و رهبری چیست؟ تبعات حذف رهبری توسط سرمایه داری نظامی ایران در سه تا پنج سال آینده چه خواهد بود؟
33: چرا احمدی نژاد صریح و شفاف علیه طرح کنترل جمعیت در ایران موضع گیری کرده و اعلام می کند نرخ رشد جمعیت باید در ایران افزایش یابد؟ معمولا بالا رفتن نرخ رشد نتیجه زاد و ولد در کدام یک از طبقات جامعه است؟
34: چرا صادق محصولی به عنوان یکی از چهره های سرمایه داری نظامی ایران و وزیر فعلی رفاه دولت احمدی نژاداعلام می کند ماهیت آموزش در مهد های کودک باید اسلامی باشد و در مهد های کودک باید به کودکان فرهنگ شهادت آموخته شود و مسئولان مهد کودکها باید کودکان را برای شهادت آماده کنند؟ چرا در یک فاصله ی زمانی کوتاه صادق محصولی به دفاع از موضع احمدی نژاددر باره ی افزایش نرخ جمعیت در ایران اقدام می کند؟
35: اگر احمدی نژاد و سرمایه داری نظامی در ایران به دنبال رابطه با غرب هستند چرا همزمان خود را برای یک شرایط جنگی آماده می کنند؟
36: آیا لایه های رو به حذف سرمایه داری ایران را باید جزئی از ساختارهای نظام محسوب کرد؟
37: محسن رضایی به عنوان یک کاندیدای ریاست جمهوری که سابقه ی فرماندهی در سپاه پاسداران را دارد و به عنوان طعمه بر سر قلاب سرمایه داری سنتی و جریان کارگزاران به طرف سپاه پاسداران پرتاب شده است در مناظره ی تلویزیونی با محمود احمدی نژاد ضمن آنکه تلویحا احمدی نژادرا به جنگ آفرینی متهم می کند درایت و آگاهی رهبری را عامل آن می داندکه «هواپیماهایی آمریکا برخاسته برای بمباران ایران را دوباره ی به فرودگاه هایشان باز گردانده است». موضع محسن رضایی در این مناظره چیست؟ نقش یک فدایی رهبر که حتی در میان یک شو انتخاباتی هم در حال تطهیر رهبری و برجسته کردن نقش او است یا نقش یک کنار گذاشته شده که از آخرین فرصتها برای نشان دادن همراهی خود با رهبری و سپاه استفاده می کند؟
...
***
الف: جنگ لایه های مختلف سرمایه داری ایران
نظریه 1: اضافه در آمد حاصل از نفت پس از کسر مخارج متعارف کشور با هزینه هایی که جمهوری اسلامی ایران در بحث امتیاز دهی به چین و روسیه و ... می کند، هزینه هایی که برای اعمال دخالت در کشورهایی مانند عراق، افغانستان، کشورهای آفریقایی و آمریکای لاتین و .. خرج می شود و هزینه هایی که صرف تامین ما به تفاوت افزایش قیمت های ناشی از تحریم می شود به حالت یر به یر رسیده است و نمی توان تصوری از انجام مانورهای بیشتری از آنچه که جمهوری اسلامیدر حال حاضر انجام می دهد داشت.
نظریه 2: احمدی نژادبرای انجام هر مانوری در عرصه اقتصاد داخلی کشور دیگر نمی تواند متکی به در آمد نفت باشد و ناچار باید با در اختیار گرفتن درآمد حاصل از طرح هدفمند کردن یارانه ها و خارج کردن هر چه بیشتر آن از نظارت مجلس و دیگر نهادهای مزاحم آن را راسا و بر حسب نیاز و طرح های خود به کار گیرد.
نظریه 3: احمدی نژادبرای انجام هر مانوری در عرصه اقتصاد داخلی نیازمند انجام مانورهایی در عرصه اقتصاد خارجی کشور است. در این زمینه احمدی نژادتنها و تنها متکی به ذخایر ارزی سالهای گذشته خواهد بود و می توان انتظار داشت در این تحوا اقتصادی بزرگ توسط دولت، وی تمام اندوخته های ارزی گذشته ی جمهوری اسلامیصرف کنترل قیمتها و نرخ تورم با استفاده از اهرم اقتصاد خارجی شود.
نظریه 4: در منازعه ی قدرت در میدان اقتصاد و به تبع آن سیاست در ایران آن نیرویی پیروز خواهد بود که قدرت اطلاعاتی و نظامی را در اختیار دارد.
نظریه 5: جریان موئتلفه به عنوان نماینده ی بازار ایران چه در زمان هاشمی، چه در زمان خاتمی و چه در زمان احمدی نژاد تنها یک هدف را دنبال کرده است که عبارت است از «همراهی و همسویی با دولت» آنچه که از مواضع و رفتار جریان موئتلفه دریافت می شود حاکی از این است که آنها به این تتیج رسیده اند که تنها و تنها با همراهی و همسویی با دولتها و به ویژه قدرت مسلط درون کشور قادر به ادامه ی حیات خواهند بود. به دلیل نزدیکی زیاد تفکرات نمایندگان سیاسی بازار با سران دولت در دوره های نهم و دهم باید از تعریف هر نقش و جایگاهی خارج از جبهه ی سرمایه داری نظامی و دولت احمدی نژادبرای این جریان خودداری کرد.
*
لایه های مختلف سرمایه داری ایران به شدت با یکدیگر درگیر شده اند. انتخابات ریاست جمهوری دو دوره ی اخیر بیش از آنکه جنگ سیاسی باشد یک جنگ درون طبقه ای در سرمایه داری ایران بوده است. سرمایه داری نظامی ایران که در ادبیات سیاسی سالهای اخیر به عنوان سرمایه داری تازه به میدان آمده از آن نام برده می شود نه تنها قبل از روی کار آمدن محمود احمدی نژاد در ایران وجود داشت بلکه از همان میانه ی دوره ی جنگ ایران و عراق به شدت در حال رشد و قدرت گیری بود. احمدی نژاد (بخوانید ریاست جمهوری و قدرت سیاسی) سهمی بود که سرمایه داری نظامی آنرا طلب می کرد و به هر طریقی باید آنرا به دست می آورد. احمدی نژاد مهره ای نبود که پا به عرصه ی سیاست گذاشته باشد و مورد توجه سرمایه داری نظامی ایران قرار گرفته باشد بلکه احمدی نژاد مهره ای بود که توسط سرمایه داری نظامی ایران ساخته و پرداخته شد و راهی میدان سیاست شد. راست سنتی ایران و سرمایه داری تجاری ایران با یک انتخاب سیاسی نادرست به شدیترین وجه ممکن منافع اقتصادی خود را معرض خطر قرار داد. سرمایه داری نظامی ایران از ضعف دیگر لایه های بورزوازی ایران استفاده کرده و با تشخیص درست ضعف آنها در عرصه سیاست توانست آنها را با خود همراه کند و حال سرمایه داری نظامی ایران وارد حریم اقتصادی آنها شده و قصد دارد سهم آنان را از منابع اقتصادی از چنگ آنها درآورده و منشا قدرت سیاسی آنانرا نابود کند.
اصلاح طلبان ایران در دو دوره ی اخیر انتخابات ریاست جمهوری بدترین بازی سیاسی خود را به نمایش گذاشته و راست سنتی و سرمایه داری تجاری - خدماتی ایران را بیشتر و بیشتر به سمت سرمایه داری نظامی ایران هل داده و از خود دور ساختند.
سعید حجاریان که زمانی از او به عنوان تئوریسین جریان اصلاحات نام می بردند در «پیش» از انتخابات دوره ی اخیر ریاست جمهوری در مصاحبه ای اعلام کرد که «با توجه به شرایط حاضر» ناطق نوری را مناسب برای پست ریاست جمهوری تشخیص می دهد. حجاریان جنگ لایه های مختلف سرمایه داری ایران را درک کرده و اهمیت آنرا تشخیص داده بود اما او به هیچ وجه ممکن توانایی همراه کردن دیگر همراهان خود و به تبع آن طبقه ی متوسط را نداشت. او مجبور بود به اجبار وارد بازی ای شود که نقشی در آن داشته باشد و جایگاه خود را از دست ندهد هرچند که می توان احتمال داد از نادرست بودن بازی جدید اطمینان داشت. نه تنها قشر جوان طبقه ی متوسط که سیاستمداران جوان ایران به هیچ وجه ممکن راضی به همراهی و اتحاد با جریان سیاسی ای که در دوره ای رقیب سرسخت اصلاحات بود نمی شدند و حجاریان توان همراه کردن آنها را نداشت.
سرمایه داری سنتی و سرمایه داری تجاری ایران در انتخابات دوره ی نهم ریاست جمهوری در ابتدا از یکدیگر جدا شدند. راست سنتی پشت سر لاریجانی قرار گرفت و جریان موئتلفه با آنکه در ابتدا به قالی باف نزدیک شده بود در قاصله ی کمی از انتخابات پشت سر احمدی نژاد قرار گرفت. راست سنتی هم با حذف لاریجانی در دور اول انتخابات در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری پشت سر احمدی نژاد قرار گرفت.
در دوره ی دهم ریاست جمهوری جریان موئتلفه باز پشت سر محمود احمدی نژاد قرار گرفته و راست سنتی در بین احمدی نژاد و رضایی سرگردان شد. به هر روی در هر دو دوره ی نهم و دهم انتخابات ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد از آرای سرمایه داری سنتی و سرمایه داری تجاری - خدماتی ایران سود جست.
سرمایه داری نظامی ایران مدتها بود سرگرم دلالی و تجارت بود و فعالیت های تولیدی و خدماتی خود را تحت عناوینی مانند قرارگاه خاتم النبیا و ... به پیش می برد. اگر جریان کارگزارن را به عنوان نماد سرمایه داری جدید ( یا مدرن یا صنعتی یا نیمه صنعتی یا هماهنگ با سرمایه داری جهانی و ... ) در نظر گرفته و محور فعالیتهای اقتصادی آنرا تولید در نظر بگیریم می توان فهمید چرا «بازار» یعنی همان جریانی که موئلفه پلاک سیاسی آن است با سرمایه داری نظامی ایران همراه تر است تا سرمایه داری سنتی ایران. همچنین می توان درک کرد که چرا در جریان دو انتخابات اخیر ریاست جمهوری سرمایه داری سنتی ایران با طرح کاندیداهای نظامی مانند رضایی و قالیباف سعی می کرد دراردوگاه سرمایه داری نظامی ایران آشوب و تردید به راه بیاندازد.
(هرچه که این نوشته جلوتر می رود این احساس و عقیده که باید رهبر و سپاه پاسدارن را در رابطها ی بسیار نزدیک تر نسبت به هم قرار داد و احمدی نژادرا نامزد مشترک از پیش تعیین شده ی آنها دانست ،قوی و قوی تر می شود.)
(احمدی نژاد پایگاه طبقاتی اصلاح طلبان را هدف قرار می دهد)
احمدی نژاد با اتخاذ بنیادگرایانه ترین اندیشه های اسلامی توانسته این اطمینان را برای خود فراهم کند که جریان راست سنتی و موئتلفه و ... را کاملا از دستبابی به بدنه ای که «نیروهای نظام» نامیده می شوند محروم کند. احمدی نژاداز کندی و کهنگی راست سنتی در عرصه ی سیاست استفاده کرده و با تحرکات سریع خود را به عنوان پلاک سیاسی انحصاری «نیروهای نظام» مطرح کرده است. احمدی نژاد می داند که بید به خوبی از آنچه «تحرکات ضد انقلاب»، «دشمنان نظام»، «فریب خوردگان»، «آشوب طلبان»، «فتنه گران» و ... استفاده کرده و در کوتاهترین زمان ممکن ضربه ای اساسی به طبقه ی متوسط شهری ایران به عنوان پایگاه طبقاتی اصلاح طلبان وارد کند تا آنها را نیز مانند راست سنتی ایران با فقدان بدنه ی اجتماعی مواجه کرده و از عرصه ی سیاسی ایران حذف کرده یا چنان ضعیفشان کند که توانایی مقابله با سرمایه داری نظامی ایران و دولت احمدی نژاد را از دست بدهند.
طرح هدفمند کردن یارانه علاوه بر آنکه راهکاری برای دولت احمدی نژاد است تا نقدینگی لازم برای انجام طرحهای داخلی و خارجی خود را به دست آورد و قدمی بلند برای همسان کردن سیستم اقتصادی کشور با سیاستهای سازمان تجارت جهانی می تواند به عنوان مجازاتی سنگین برای طبقه ی متوسط شهری ایران محسوب شود. احمدی نژاد در سه سال آینده خواهد کوشید با استفاده از اختیاراتش در باب کاهش تعرفه های واردات کالا و جلوگیری از افزایش قیمتها مانع از اعمال فشار به طبقات پائین جامعه شود و در عوض با بالا رفتن نرخ خدمات شهری و سوخت فشار سنگینی را به طبقه ی متوسط شهری وارد خواهد آورد. او ابزار و اختیارات کافی برای تزریق کمک مستقیم به طبقات پائین جامعه را بدست آورده است و می تواند اطمینان کافی داشته باشد که با اعتراضی از سوی طبقات پائین جامعه مواجه نخواهد شد.
طبقه متوسط شهری امنیت اقتصادی خود را از دست خواهد داد و سرگرم شدن او به تامین معاش و هزینه های زندگی تا حدود زیادی آنرا زمین گیر خواهد کرد و اجازه ی اعتراضات خیابانی مستمر و طولانی را از این طبقه خواهد گرفت. طبقه ی متوسط شهری نیاز به همراهی پیدا خواهد کرد تا بتواند در اتحاد با آن وارد یک اعتراض اقتصادی به دولت احمدی نژادشود اما احمدی نژادپیشاپیش راه طبقه ی متوسط شهری را برای یکپارچه شدن جامعه ایرانی(طبقه متوسط و اقشار ضعیف) می ببندد. دولت سعی می کند اختیار کارخانه هایی که خود با طرح خصوصی سازی گسترده اش به ورشکستگی کشانده است دوباره به دست گیرد و برای کارگرانی که پیش از این هم بر این عقیده و باور هستند که «بودن اختیار کارخانه ها در دست دولت یعنی امنیت شغلی و تضمین دریافت حقوق» به عنوان تنها حامی ظاهر شود. دولت حداقل برای سه تا پنج سال مادر خرج کارخانه های می شود و سعی می کند با بازی کردن با نرخ ارز و تعرفه ها و پرداخت کمکهای مالی کاملا اقشار ضعیف جامعه را با خود همراه کند و آنان را کاملا از طبقه ی متوسط شهری دور کند.
از طرف دیگر سرازیر شدن کالا از مرزها به داخل کشور برای کنترل قیمتها بی شک ضربه ای شدید به اقتصاد کشور و از بین رفتن صنایع داخلی خواهد بود. زمانی می توانداز واردات کالا به عنوان تعدیل کننده ی قیمتها استفاده شود که نقدینگی لازم برای خرید کالا در دستان دولت وجود داشته باشد چرا که در غیر این صورت تنها ورود کالاهایی به کشور سبب کاهش قیمتها خواهد شد که که قیمت آنها پائین تر از قیمت تولیدی آنها در کشور باشد و قیمت دیگر کالاها (که معمولا کالاهای با نیاز به تکنولوژی هستند) کنترل نخواهند شد. می توان پیش بینی کرد که تمام ذخایر ارزی کشور در سالهای گذشته (که اصلا ربطی به صندوق ذخیره ی ارزی ندارد) صرف تامین کالا از خارج از کشور شود. همچنین میزان نقدینگی ای که از صرفه جویی حاصل از تعدیل و حذف یارانه ها در اختیار دولت قرار گرفته است در این زمینه به کمک احمدی نژادخواهد آمد. حال مساله ی مهم سرنوشت و ثمره ی این هزینه است. اگر صرف این هزینه ها منجر به ایجاد زمان کافی برای تبدیل شدن ایران به یک قدرت هسته ای شود این هزینه برای نظام و برای سرمایه داری نظامی ایران یک هزینه ی مطلوب و مناسب محسوب می شود. این هزینه اگر حتی منجر به ایجاد زمان کافی برای هژمون شدن سرمایه داری نظامی در ایران شود به طوری غرب آنرا به عنوان قدرت مسلط به رسمیت شناخته و با آن وارد مذاکره شده و به برقراری رابطه با ان بپردازد باز هم این هزینه یک هزینه ی مطلوب و مناسب از نظر نظام و سرمایه داری نظامی ایران خواهد بود. چنانچه که احمدی نژادنتواند با صرف این هزینه و به کار گیری این استراتژی به توان هسته ای کافی دست پیدا کند و یا هر نوع مشکلی مانع از هژمون شدن سرمایه داری نظامی بر ایران شود نه تنها این هزینه، هزینه ای نا مناسب و از دست رفته خواهد بود که بنیانهای اقتصادی و تولیدی ایران را بر باد داده و ضمن حذف طیفی که احمدی نژادپلاک سیاسی آن است خود نظام را هم در معرض یک فروپاشی از درون قرار خواهد داد.
***
ب: پرونده ی هسته ای و معادلات بین المللی
(سرمایه داری نظامی ایران به دنبال رابطه با غرب)
نظریه1: آمریکا نشان داده است که ابایی از برقرای رابطه و همکاری با سرمایه داری های نظامی حاکم بر کشورهای عقب افتاده و در حال توسعه ندارد. تنها شرط برقراری این رابطه این است که سرمایه داری نظامی در این این کشورها هژمونی کامل داشته و قدرت مسلط و با دوام این کشورها باشد.
نظریه2: در زمانی که خطر به رسمیت شناخته شدن سرمایه داری نظامی در یک کشور توسط غرب و آمریکا وجود داشته باشد تنها راهکار باقی مانده برای دیگر لایه های سرمایه داری و جناح های سیاسی مقابل سرمایه داری نظامی در آن کشور «جلوگیری از هژمون شدن» سرمایه داری نظامی یا «برهم زدن هژمونی» سرمایه داری نظامی است.
نظریه 3: اتحادیه اروپا و آمریکا خود اولین نقض کنندگان تحریم ها علیه کشورهایی هستند که سرمایه داری نظامی در حال حاکم شدن بر آنها هستند.البته که چین و روسیه جای خود دارند.
نظریه 4: احمدی نژادمی تواند با قرار دادن نظام در رابطه ای که حاصل آن تضمین امنیت و تدوام بقا برای نظام باشد آنرا کاملا با خود همراه کرده و در این میان از این رابطه به برای به رسمیت شناخته شدن و افزایش قدرت استفاده کند.
نظریه 5: نظام مدتهاست به این نتیجه رسیده است که برای تحمیل خود به جامعه ی جهانی و ممانعت از حذف خود راهی به جز دستیابی به قدرت هسته ای ندارد.
نظریه 6: وضعیت آمریکا در عراق و افغانستان نشان می دهد که آمریکا قدرت درگیر شدن در جنگ دیگری حداقل به صورت فوری را ندارد و این قدرت به دلیل شرایط ایران تا زمانی که مطمئن شود ایران با دستیابی به سلاح هسته ای کوتاهترین فاصله ی زمانی را دارد اقدام به وارد شدن به یک جنگ دیگر نخواهد کرد.
نظریه 7: سرمایه داری نظامی ایران و دولت احمدی نژادبه این برآورد رسیده است که تا زمان آماده شدن غرب برای یک رویارویی نظامی با ایران زمانی در حدود سه تا پنج سال در اختیار دارد. این زمان تنها زمان باقیمانده برای سرمایه داری نظامی ایران است تا ضمن درهم کوبیدن قدرت اقتصادی دیگر لایه های سرمایه داری و حذف قدرت سیاسی آنها خود را به عنوان قدرت مسلط داخل ایران معرفی کرده و ضمن دستیابی به یک توان هسته ای بدون بازگشت (دستیابی به سلاح هسته ای یا هر توانایی دیگری) خود را از زیر هزینه های سنگین رابطه ی احتمالی آینده با غرب خلاص کند.
نظریه 8: برای یکپارچه کردن لایه های مختلف سرمایه داری در ایران و به دست گیری قدرت اقتصادی و سیاسی کشور به تغییر ریشه ای برنامه های اقتصادی و وارد کردن ضربه ی سنگین به نیروهای سیاسی رقیب در ایران است.
*
سردرگمی آمریکا و غرب در رابطه با برقراری رابطه با دولت محمود احمدی نژاد به وضوح مشخص است. آمریکا و غرب می داند که اگر بر سر میز مذاکره با احمدی نژادبنشیند این به معنای پذیرفتن هژمونی قدرت پشت سر احمدی نژادبر ایران و اعلام یک رویکرد جدید نسبت به ایران در افکار عمومی جهان خواهد بود. برای آمریکا و غرب برقراری رابطه با یک بورژواری نظامی یک تابو نیست. تجربه ی پاکستان و ترکیه و ... نشان داده است غرب بلادرنگ دست به این کار خواهد زد ولی سوال برای غرب اینجاست:
آیا احمدی نژادبه عنوان نمود سیاسی بورژواری نظامی ایران واقعا در ایران هژمونی دارد؟
و سوال برای من اینجاست که:
غرب با بنیادگرایی مهاجمی که احمدی نژادمنادی آن است چه خواهد کرد؟ غرب چگونه با رویای ایجاد امپراطوری اسلامی احمدی نژادو همفکران او کنار خواهد آمد؟
دقیقا به این دلیل است که باید پاسخ این سوال را داد که:
آیا احمدی نژادبه واقع به افکار بنیاد گرایانه ی خود معتقد است یا این عقاید تنها نقابی برای ایجاد آرایشی جدید در عرصه ی جهانی است که قرار است در نهایت برگ برنده ای در دست احمدی نژادو نظام برای مذاکره با غرب باشد؟
سرمایه داری نظامی ایران چاره ای ندارد جز آنکه در زمان پیش رو به سراغ یک یک جنبشهای اجتماعی و ساختارهای سیاسی برود و یک یک آنها را متلاشی کند. افزایش دستگیریها، صدور احکام سنگین زندان، نظارت شدید بر حوزه ی نشر و فضای مجازی، گسترش نظارتهای مستقیم امنیتی به مدارس، بسته شدن بیش از پیش فضای دانشگاه، حذف رقبای سیاسی احزاب اصولگرا با پروژه ای به اسم پرونده ی مفاسد اقتصادی و اخلاقی، ایجاد فضای خفقان در کشور و رفتارهای از این دست احتمالا در دستور کار دولت احمدی نژادقرار خواهد گرفت.
اصولگرایان دارای روابط خارجی و آن لایه از سرمایه داری ایران که نزدیک به سرمایه داری جهانی است به صورت هدف شماره ی یک سرمایه داری نظامی در خواهند آمد و بزرگترین مناقشات سیاسی سه سال آینده در ایران جنگ تمام عیاری خواهد بود که بین این دو گروه در خواهد گرفت.
هر قدم که رابطه ی غرب و دولت احمدی نژادبهبود یابد یا به جلو رود از اهمیت نقش چهره های سیاسی راست سنتی و جریان کارگزاران و ... بیشتر کاسته خواهد شد و با توجه به درگیری این طیفها در عرصه ی اقتصاد و سیاست داخلی در همه ی عرصه ها رو به ضعف و نابودی خواهند داشت.
***
ج: راهکار مقابله با مستقر شدن یک سرمایه داری نظامی در ایران
(اتحاد رقبای سرمایه داری نظامی ایران در داخل کشور و ورود طبقات پائین به عرصه ی مبارزات سیاسی)
نظریه 1: اقوام مختلف ایران به خصوص اقوام آذری و کرد به اعتراضات پس از انتخابات نپیوستند و این منازعات را درگیری بین قوم فارس ارزیابی کردند.
نظریه 2: اقشار ضعیف (تاکید می کنم «اقشار ضیعف یا به قول چپ گرایان طبقه کارگر» و نه روشنفکران این طبقه) و زحتمکشان ایران به اعتراضات پس از انتخابات نپیوستند.
نظریه 3: کشاورزان و روستائیان ایران نه تنها به اعتراضات پس از انتخابات نپیوستند که یکی از پایگاه های مهم قدرت احمدی نژاددر خود انتخابات آرای کشاورزان و روستائیان بود.
نظریه 4: سرمایه داری سنتی ایران و همچنین سرمایه داری تجاری- خدماتی ایران بدنه ی اجتماعی لازم برای وارد شدن به یک جنگ پایاپای با سرمایه داری نظامی ایران را ندارند.
نظریه 5: راست سنتی ایران می تواند از ارتباطات خود برای کنترل نهادهای اطلاعاتی و امنیتی به عنوان محور قدرت سرمایه داری نظامی ایران استفاده کرده و ضمن ارائه ی تضمینهای موثر به رهبر نظام فاصله ی او را با سرمایه داری نظامی ایران زیاد کرده یا حداقل ضرب آهنگ حرکت و همراهی او را با سرمایه داری نظامی ایران کند کنند.
نظریه 6: قدرت چانه زنی راست سنتی در داخل نظام، قدرت تاثیر گذاری جدی رهبری بر برنامه های سرمایه داری نظامی ایران، توانایی فصل و الخطاب بودن رهبری در بحث رابطه با آمریکاف امکان پیوند خوردن سرمایه داری سنتنی و سرمایه داری تجاری- خدماتی ایران با نیروهای مقابل سرمایه داری نظامی ایران هر لحظه رو به کاهش است و این سرمایه داری نظامی ایران است که از تلف شدن زمان در سه تا پنج سال آینده سود خواهد برد.
نظریه 7: با آغاز هر تحرکی از باقیمانده توان و تشکیلات اصلاح طلبان برای مقابله با هژمونی سرمایه داری نظامی ایران باید شاهد صف بندی یک طیف از اصلاح طلبانی بود که نیروهای اطلاعاتی، امنیتی و نظامی (به عنوان محور قدرت سرمایه داری نظامی ایران) آنها را تحت کنترل دارند و از آنها به عنوان یک سنگر (ماسک) علیه دیگر نیروهای فعال اصلاح طلبان استفاده خواهد کرد.
نظریه 8: اصلاح طلبان به عنوان بخشی از تنها طرح ممکن برای مقابله با هژمونی سرمایه داری نظامی در ایران به اقشار ضعیف ایران نیاز دارند. از نیروهای لیبرال نزدیک به جریان جهانی گرفته تا نیروهای نو تولد یافته اپوزوسیون، همگی به یکباره اعلام می کنند که تنها راه گسترش موج سبز و پیروزی، آغاز اعتصابات کارگری و درگیر کردن طبقات پائین جامعه است. اما نباید فراموش کرد اصلاح طلبان به شدت از فعال شدن خارج از کنترل طبقات پائین جامعه ایران هراس داشته و به خوبی خطر حذف گفتمان اصلاح طلبی و پس زده شدن توسط یک جریان سوسیالیستی را حس کرده و همچنان به دنبال این هستند که طبقه ی متوسط پشت سر اصلاح طلبان در جایگاه مقابله با سرمایه داری نظامی ایران قرار داشته باشند و طبقه ی کارگر و زحمتکشان ایران به همراه نیروهای سوسیالیست پشت سر آنها قرار داشته باشند.
*
همراهی کامل رهبر حکومت ایران با سرمایه داری نظامی ایران نه تنها سرمایه داری سنتی و سرمایه داری نزدیک به جریان سرمایه داری جهانی را در حالت خلع سلاح کامل سیاسی قرار خواهد داد که سبب خواهد شدن مرزها و چهارچوبهای نظام بسته تر و کوچکتر شوند. لایه ای از سرمایه داری ایران که علاوه بر در اختیار دشتن نهادهای اطلاعاتی، امنیتی و نظامی ساختار سیاسی کشور را هم در دست داشته و با استفاده از اختیارات خود در حوزه ی دولتی قادر به انجام مانورهای بزرگ است و از طریق ارتباط ارگانیک خود با رهبری می تواند هر لحظه قوه ی قضائیه ایران را به صورت کامل در دست بگیرد و آنرا علیه هر دشمن و رقیب داخلی به کار گیرد بی شک پیروز جنگی خواهد بود که در بین لایه های مختلف سرمایه داری ایران در جریان است.
با توجه به تقلیل توان طبقه ی متوسط شهری و زیر ضرب رفتن آن با طرح هدفمند کردن یارانه ها و نیز بازداشت گسترده ی چهره های اصلاح طلب و بدنه ی سیاسی این جریان نمی توان تصوری از پیروزی یا مقاومت آنها در برابر سرمایه داری نظامی ایران داشت.
و نیز با توجه با سرکوب شدید نیروهای چپ گرا در ایران در دو رژیم متفاوت و در یک بازه ی زمانه ی شش دهه ای و نبود هر نوع ساختار و تشکیلات تاثیر گزار بر طبقات پائینی جامعه و در یک کلام فقدان آگاهی طبقاتی در بین طبقات پائین جامعه نمی توان تصوری از پیروزی یا مقاومت آنها در برابر سرمایه داری نظامی ایران داشت. حداقل با اطمینان می توان گفت که در فقدان یک آگاهی طبقاتی عمومی نمی توان تصوری از یک تغییر و تحول توسط آنها داشت.
بخشی از نیروهای اصلاح طلب در ایران تلاش دارند به عنوان آخرین راهکار برای مقابله با سرمایه داری نظامی وارد به صورت یک میانجی بین سرمایه داری سنتی و سرمایه داری نزدیک به سرمایه داری جهانی از یک طرف و نیروهای سوسیالیست و طبقات پائین جامعه از طرف دیگر قرار بگیرند. تقویت طبقه ی متوسط شهری و به راه اندازی یک حرکت اعتراضی جدید با استفاده از نیروهای تازه نفس طبقه ی کارگر و زحمتکشان ایران و استفاده از نقش کلیدی این طبقه در جایگاه اعمال یک فشار اقتصادی تغییر دهنده به منظور ایجاد یک فشار سیاسی در حمایت نسبی چانه زنی های چهره های سیاسی دیگر لایه های سرمایه داری ایران که در مقابل سرمایه داری نظامی ایستاده اند.
***
ادامه ی سوالات:
...
40: فعالان کارگری ایران و مهره های روشنفکر این طبقه چه نظری درباره ی اقتصاد دولتی دارند؟ نظر آنها درباره ی اقتصاد غیر دولتی چیست؟ آیا نظرات این افراد می تواند بسته به شرایط زمانی به صورت کوتاه مدت به عنوان یک تاکتیک تغییر یابد؟
41: چرا موسوی و کروبی اعتقادی به هیچ نوع تغییر و تحول طبقاتی در ایران ندارند و مشخصا چرا کروبی با راهکار ارائه شده در بالا برای مقابله با سرمایه داری نظامی ایران کاملا مخالف است؟
42: مسلما تردیدی در وجود اختلاف نظراتی میان آمریکا و اتحادیه اروپا در مسائل مختلف نیست. آیا می تواند اختلاف موضعی بین اتحادیه اروپا و آمریکا در مورد مساله ایران وجود داشته باشد؟
43: قومیتهای ایران چگونه و با چه راهکاری به نیروهای مخالف سرمایه داری نظامی در ایران خواهند پیوست؟ چرا در اعتراضات پس از انتخابات ریاست جمهوری قومیت ها به این اعتراضات وارد نشدند؟
44: آیا بازی بد راست سنتی و کارگزاران و یا انفعال آنها می تواند منجر به این موضوع شود که آمریکا از روی ناچاری با سرمایه داری نظامی ایران _ به عنوان تنها گزینه ی ممکن_ وارد گفتگو و تعامل شود؟
...
***
نویسندگان این متن اعتقادی جدی دارند که با طرح هر پرسش کلیدی ای می توان نظم ارائه شده در این نوشته را بر هم ریخت و با ارائه هر پاسخ صحیح و دقیقی به سوال جدید نظم دیگری را جایگزین نظم حاضر کرد. شاید در نهایت با ارائه شدن نظرات و بحثهای دیگر پیرامون این موضوع، قسمتهای زیادی از نتیجه گیری پایانی این نوشته حذف شده و نتیجه یا نتایج محکم تر، منطقی تر و عینی تری بدست آید. ما نیاز به یک تحلیل جامع از وضعیت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ایران داریم. ما نیاز بک ارائه ی یک تحلیل طبقاتی دقیق درباره ی ایران داریم. فعالان سیاسی ایران از لیبرال گرفته تا سوسیالیست، از مذهبی گرفته تا ضد مذهب، از بالاترین طبقات جامعه تا پائین ترین طبقات جامعه اگر که فکر می کنند در راه هر گونه تغییر و تحولی دشمن واحدی قرار گرفته است و سعی در کنار زدن این دشمن دارند چاره ای جز دستیابی به یک شناخت جامع از وضعیت میدان مبارزه ای که در آن ایستاده اند ندارند.
مساله اتحاد بر پایه ی آنچه که نمی خواهیم مسلما مورد نظر بسیاری از ما نیست اما می توان با توافق بر پایه اصول اولیه یک جامعه دموکراتیک اتحادی بر پایه بر پایه آنچه که می خواهیم شکل دهیم. تقویت نهدهای مدنی، دفاع از تشکیل تشکلهای سیاسی و صنفی، خارج کردن حوزه ی اندیشه از زیر یوغ نظارت حکومتی و دولتی، جلوگیری از دخالت دین در عرصه ی حکومت، تامین حقوق اولیه انسانی برای اقلیتهای قومی و مذهبی، بازسازی زیر ساختهای اقتصادی کشور، حرکت به سمت ایجاد یک رفاه عمومی نسبی و موارد بیشمار دیگر می تواند مصداق خواسته های مشترکی باشد که بر پایه آنها اتحاد ما شکل بگیرد.

سناریوهای تکراری،داستان های مضحک،

اولین چیزی که بعد از انتشار مطالبی راجع به اصطلاح اعترافات محمد قوچانی در ذهنم جرقه زد و یاد آور خاطراتی شد،مطلب تاریخی و سرشار از طنز کیهان مورخه 11/2/86 بود ،که با تیتری در صفحه اول به لو دادن پروژ ه ای به اسم پروژه ایجاد تشنج در دانشگاه ها و اعترافات نکرده من ،سناریویی را رقم زد ،که طی آن دانشجویان زیادی یا روانه زندان شدند و یا برای همیشه مجبور شدند عطای تحصیل را به لقای آن ببخشند.
پروژه ایجاد تشنجی که بنا بر این اعترافات ،سرکردگی اش در هلند و آمریکا بود و نقطه اتصالش من و فرزند دیک چنی،عده ای روزنامه نگار متواری که در روزنامه های زنجیره ای هم مطالب منتشره در سطح دانشگاه ها و شهر ها را تهیه میکردند که البته در این بین سری هم به منافقین و اپوزوسیون خارجی و .... هم زده بودند.بعد ها که این مطالب را خواندم و در بازجویی ها اصرار بر تایید آنها شد و البته که در این مسیر فشار های زیادی را متحمل شدم،احساس کردم که شاید در اصل چنین مطالبی وجود خارجی ندارد و اگر هم دارد شاید در قسمت طنز این روزنامه منتشر شده باشد.نکته جالب برایم پیگیری این خضعبلات و اصرار بر تایید توسط بازجوها بود ،آنچه تصور من در آن زمان بر آن شکل گرفته بود اینکه ارزش این مطالب حیاتی شده و دوستان امنیتی برای حفظ آبروی نداشته کیهانیان تمامی هم و غم خود را به کار بسته اند ،تا به هر وسیله ای این مطالب را به اثبات رسانده و البته که تنها اثبات بر مدعاهای خود را اعترافات قرار دهند.سه ایراد اساسی در کارشان موجود بود.
اول آنکه قبل از گرفتن هر اعترافی ،مطالبی را در روزنامه های همسو منتشر کرده بودند که هیچگونه سندیتی نداشت.بعد آنکه ،در سلسه جلسات بازجویی این اعترافات خود ساخته را در مقابلم قرار میدادند و اصرار بر تایید میکردند و در آخر و مهمتر از همه اینکه دروغی را بدون ذره ای واقعیت خارجی مبنای کل اعمال خود کرده بودند.
به هر صورت زمانی که آزاد شدم ،دریافتم ،آن اتفاقاتی که نباید می افتاده ،افتاده است و دوستان زیادی در زندان به سر میبرند و نقطه تاسف بار آنجا بود که کلید کلیه بازداشت ها را همان هجویات روزنامه کیهان زده بود،بعدها هر قدر فریاد زدم که اینها از من نیست افاقه ای در کار دوستان نکرد و گویا سرنوشتی که توسط نیروهای کیهانی برایشان مقدر شده بود، مبدل به واقعیت شد.
جالب آنجا بود که در دادگاه های که برایم برگزار شد ،مبنای اتهام همان بود و در همان راستا صدور حکمی سنگین.تنها راه برون رفت از این جریان را آن یافتم که با تنظیم لایحه دفاع برای دادگاه تجدید نظر عنوان کنم که اگر کلامی مستندات چه به صورت نوشته چه صوت و چه تصویر در این رابطه موجود است آن را ارائه داده تا من کل اتهامات را بپذیرم که هیچگونه مدرکی به جز اعترافاتی که میگویید دال بر این موضوع موجود نیست.........و من حتی اینبار چیزی از آن شرایط غیر انسانی که بر من در بند 209 گذشته بیان نمیکنم و صرفا همین یک درخواست را از شما دارم.
که خوشبختانه یا متاسفانه مدرکی بر من ارائه نشد و دادگه مجبوربه تبرئه شد البته با مقداری جریمه نقدی که معادل با ایام بازداشت طولانی مدت بود تا من چیزی برای طلبکار بودن نداشته باشم.خوشبختانه را از آن رو گفتم که جایی برای تردید در حرف های من نماند و من تبرئه شدم.و متاسفانه از آنجا که چرا سیستم قضایی هیچگاه با متخلفین که باعث مشوش شدن اذهان عمومی شده بودند برخوردی ننمود، تا شائبه ذره ای بی طرفی سیستم قضایی برای من کاملا منتفی شود و البته که در ادامه پرونده ی دانشجویان که بازداشت شده بودند و به صورت زنجیر وار به این اعترافات خیالی مرتبط بودند ،مبنا همان دروغ ابتدایی قرار گرفته بود تا محاکمه و سالها در زندان بمانند.
این بار گویا کیهان نشینان به صبح صادق و یا الثارت رفته اند و داستان جدید محمد قوچانی است که حتی پاسپورت ندارد برای آموزش انقلاب مخملین به کشورهای حوزه خلیج فارس سفر کند،اینبار بجای پروژه تشنج پی ریزی شده توسط امریکا و هلند ،نوع و مکان پی ریزی به انقلاب مخملین و بریتانیا تبدیل شده.
اینبار نیز کلیت داستان همان است و هدف داستان همان به گردن دشمنان مجازی انداختن برای پوشش ضعف های خود و داستان باز هم تکراری است با این تفاوت که هر بار مضحک تر و غیر قابل باورتر.
و البته اینبار نیز معلوم نیست که تنها مدارکی که همان اعترافاتند ،وجود خارجی داشته باشند یا نه!؟ و اگر هم داشته باشند،تحت چه شرایطی بوده اند؟
من میدانم قوچانی و باقی دوستانی که در اندرونی وزارت های ترس گرفتارند چه میکشند.
به امید آزادی همگی این دوستان در سلامت روحی و جسمانی که در تصورم شاید خیالی بیش نیست.

سر مقاله time چهارشنبه و مطلب من

By Babak Zamanian

I know what it is like to be locked up by the regime we have in Iran. In December 2006 I helped organise a protest against President Ahmadinejad when he visited Tehran’s Amir Kabir University. Hundreds of students chanted “Death to dictatorship” and “Dictator go home” and held his posters upside down.
Four months later I was arrested and sent to the infamous Section 209 of Evin prison. I was held in solitary confinement for 40 days while agents from the Ministry of Intelligence tried to force me to confess on television that I was working for American interests. I was held in a windowless cell, interrogated every other day, beaten, locked up for 48 hours in a room with flashing lights and sirens. I went on hunger strike, lost 35 pounds and still have nightmares, but I did not give them the lie they wanted.
I was released from Evin, but not from their clutches. I was tried and sentenced to a year’s imprisonment. That was reduced to a fine, but I was banned from leaving the country and subject to constant harrassment and questioning. I lived in fear. Then came the presidential election and subsequent crackdown.
My name appeared on a list of 70 dissidents that the Intelligence ministry wanted to arrest. I went into hiding, staying with synmpathisers and regularly moving to different houses. I don’t dare to use my mobile lest they trace me. My only contact with my friends and the outside world, and my only access to news, is through the internet. When that is down it feels like I am marooned on a remote island.
This is not the first time I’ve been forced to go into hiding. What is different now is that it is no longer just about me. The crisis has spread throughout the country. The most reactionary elements with the most dangerous messianic schemes are planning to take over the country. They want to do away with the last vestiges of Republic and people participation and start an Islamic state where only the representatives of God on earth, which they consider to be themselves, make the decisions.
In the present conditions what is happening to me or what will happen to me is of little importance. Here Neda Salehi is gunned down standing next to her father by the Baseej and the police call the likes of Neda, thugs and hoodlums. There is blood all over the streets and the selected president mockingly says ‘no one has been killed by law enforcement forces’. People here gather to claim their votes and the state officials refer to them as dirt and debris.

Here the voiceless are gunned down with machine guns. Here they have hired their thugs to be present at every corner and beat people with brutality never seen before. The Supreme Leader audaciously threatens he will kill people and the government nods approvingly. Here people protest by chanting Allah-o-Akbar and Death to the Dictator from their roof tops and they try to drown the people's voice by shooting more bullets into the air. Here bullets and truncheons have the final say and savage beasts enforce the law.

Two days ago I slipped out briefly onto the the streets and it was terrifying - riot police and security men everywhere. There was an atmosphere of terror.

But what do they do in the West about it? Some of the politicians behave as if nothing special has happened. One says the nuclear negotiation is the priority and another one politely asks the coup masters to deal better with the people. And some apologists and lobbyists like CASMII and Baroness Afshar pretend to speak on behalf of the people of Iran and ask the Western governments not to get involved in the condemnation of killings, calling it 'interference'.
It pains me that I cannot be standing next to my brothers and sisters in the streets these days. While I have been in hiding, I am told my house has been ransacked three times already by the intelligence agents, but after all these years I know too well what the next move by these evil monsters will be. I am no longer prepared to be the captive in the hands of those who are so remote from humanity.

Every day I hear of friends being taken away. They vanish without trace. I have no knowledge of what they are going through, for they have cut off the phones in the prisons.
I fear a huge bloodbath is on the way and the world better react now, as soon as possible, before it is too late. Experience has shown us that if you appease these demons they will become more impertinent but if you stand up to them firm, they will draw back like cowards.

The West must show a reaction to the human rights abuses that are taking place here; otherwise the people of Iran will lose all faith in the claims by the West for respecting human rights.
Ahmadinejad does not represent the people of Iran, if you need prove look at the millions who took to the streets last week. Tehran was joined by a sea of people from the East to the West.

Ahmadinejad and Khamenei are not representatives of the Iranian people, they are the murderers. Do not let them enter your countries.
Ahmadinejad will turn Iran into a messianic state. Take action before this catastrophe happens, which will have dangerous ramifications for the rest of the citizens of the free world.

(ends)

ضد جنگ یا ضد بشر؟ ؛



چندی پیش مطلع شدم تنی چند از اعضای گروها و کمپین های چپ ضد جنگ از جمله هاله افشار که عضو سازمان کاسمی است در سالروز 18 تیر به ایراد سخنرانی خلاف واقع در یکی از دانشگاههای انگلستان پرداخته و به شدت جنبش دانشجویی ایران و کسانی را که در واقعه 18 تیر به نوعی فعال بوده اند مورد حمله قرار داده و همان اتهاماتی را که سالها تندروهای درون ایران به جنبش دانشجویی با عناوینی همچون وابسته و .... وارد نمو ده اند تکرار کرده اند.اما سوال آن است که سازمان فعالیت ضد جنگ چه ارتباطی با تحلیل جنبش دانشجویی دارد و یا به عبارت بهتر چرا باید این کار توسط این افراد صورت پذیرد؟ ایشان چه صلاحیتی برای ابراز نظر در این مورد دارند ؟و اگر این کار را می کنند چرا با تهمت های کاملا غیر واقع قصد تخریب جنبش دانشجویی را دارند؟
البته بهترین جواب به این سوالات وارد شدن به دلیل وجودی این سازمانها و این افراد است که در ذیل سعی شده با صحبت هایی که خود ایشان در محافل مختلف نموده اند اصل قضاوت را به خواننده بسپارد.
در دنیای امروز هیچ کس نیست که علاقه ای به جنگ داشته باشد چون بر همه واضح و مبرهن است که پدیده شوم و خانمان برانداز جنگ اثراتی بر جای میگذارد که جبران ناپذیر و اگر هم جبران پذیر باشد زمان بر است و در دنیای امروز از دست دادن ثانیه ها نیز به مثابه عقب افتادگی از قافله جهانی است.
اما اینکه جنگ طلبی و جنگ افروزی با چه هدف و مقصودی صورت میگیرد جای تامل دارد ولی به نظر میرسد اصلی ترین دلایل آن قدرت طلبی وتلاش برای بقا و تلاش برای صدور عقاید غیر قابل قبول برای دیگرملل و .... باشد.
در این بین دولت نشینان فعلی نیز ار این قاعده مستثنی نبوده و یا بدلیل جنگ طلبی آمریکا و یا خودشان مملکت را در شریط جنگی قرار داده البته باید به این نکته اذعان داشت که جمهوری اسلامی 29 سال است که با شرایط جنگی در کشور بقا پیدا کرده و همواره با شرایط جنگی دست و پنجه نرم کرده است.و میتوان گفت این شرایط جنگی هر روز با عنوانی تازه تر مطرح میگردد.یک روز با عنوان جنگ تحمیلی روز بعد با تحریم و چند روز بعد با عنوان انقلاب مخملی و روزی دیگر با عنوان جنگ هسته ای و گویا این جنگ ها همواره ادامه دارد.البته همواره یکی از بهترین راهها برای حفظ بقا در صورت عدم مقبولیت عمومی قرار دادن مردم در شرایط سختی است تا بتوانند به راحتی تهدیدی خارجی را به عنوان بر هم زننده امنیت مملکت معرفی کنند و در این راستا هرگونه مخالف یا منتقدی را با عنوان معاند مملکت و دشمن مردم و نظامی که امنیت جامعه را تامین میکند معرفی کنند و به راحتی ایشان را از سطح جامعه حذف کند.
البته برای جایگزینی این افراد چه در داخل و علی الخصوص در خارج از کشور برای موجه نشان دادن خویش افرادی را مد نظر قرار داده که کاملا همسو با وی حرکت کنند.در ذیل چند نمونه از این گروهها و افراد را تا آنجا که بتوان برای آشنایی با آنها آورده شده. امید است که با هویدا شدن ماهیت فعالیت اصلی این افراد که همانا متضاد با نام فعالیت ضد جنگ است حداقل کمکی به شناخت این افراد به خوانندگان عزیز بنمایم.
قبل از شروع برای جلوگیری از ایجاد ابهام ذکر این نکته را ضروری میدانم که ماهیت فعالیت ضد جنگ اگر که بدون بهره برداری سیاسی برای عده یا جریان خاصی باشد بسیار عمل قابل تقدیری است ولی اگر این عمل به هر نحو در جهت پیشبرد اهداف و منفافع خاص باشد باید ماهیت آن برای همگی مشخص گردد.

اولین نشانه های مربوط به فعالیت تحت عنوان مبارزه با جنگ بلافاصله پس از آغاز ریاست جمهوری احمدی نژاد در اواسط سال 2005 ظاهر شد و چند نفر از ایرانیان مقیم انگلستان که مهترین آنان "رودابه شفیعی" است، تشکلی بنام عمل ایران" Action Iran را راه اندازی نمودند که فعالیت عمده آنان تماس با سازمانهای انگلیسی ضد جنگ در عراق بود. در اول دسامبر 2005، "عباس عدالت" در لندن نهادی را تحت عنوان "بسیج علیه تحریم و دخالت نظامی در ایران" یا (کاسمی) شکل داد.
در ادامه برای یک کاسه کردن فعالیت های این لابی در انگلستان، در ششم نوامبر 2006، همه محفل های فعال در این کشور نیز، در تشکلی بنام Campaign Iran سازماندهی گردید. این تشکل جدید خودش بخشی از "کاسمی" بین المللی است. "رودابه شفیعی"، "الهه رستمی"، "زیبا میرحسینی"، "هاله افشار" و چند نفر دیگر مثل "پیروز مجتهد زاده"، "ماهان عابدین" و "مجید تفرشی" گردانندگان اصلی شبکه لابی در انگلستان میباشند .
یکماه پس ار تاسیس کاسمی، عباس عدالت، رئیس این سازمان به آمریکا آمد و تور مسافرتی خود برای راه اندازی تشکیلات شاخه آمریکا در کادر مبارزه با جنگ را آغاز نمود که شامل تماس با شخصیت های متعدد برای راه اندازی این شبکه و همچنین برگزاری یک سری سخنرانی بخصوص در کالیفرنیا بود که بمنظور جذب ایرانیان مقیم این کشور انجام شد شهر بوستون که در حقیقت مرکز فرماندهی لابی در آمریکاست. دانشگاه ام آی تی نیز دراین لابی نقش ویژه ای بعهده دارد .
John Tirman نیز دز 22 فوریه 2006 در حمایت از این سازمان در دانشگاه MIT سخنرانی نمود.از افتخارات این آمریکائی ایران دوست، همکاری نزدیک با "گری سیک" و "هادی سمتی" است. گری سیک یکی از فعال ترین مهره های لابی نفتی آمریکا و از مهمترین حامیان جمهوری اسلامی در همه فصول و برای همه جناحهای حاکم در ایران است. وی از اولین اعضای هیئت مدیره شورای مربوط به هوشنگ امیراحمدی بود و از سال 1993 ببعد یکی از اصلی ترین دریافت کنندگان کمک های مالی شرکت نفتی Exxon Mobil و همچنین "بنیاد راکفلر" بوده است.
عباس عدالت
بنیانگذار" کاسمی" CASMIIعباس عدالت متخصص کامپیوتر که به انگلستان رفته و درآنجا مقیم میگردد. وی رابطه نزدیکی با کانون توحید لندن متعلق دارد. او که بعنوان رئیس تشکل "کاسمی" برای سخنرانی در داتشگاه ام آی تی دعوت شده بود، قبل از این تاریخ در سال 2005 نیز سخنرانی دیگری در همین دانشگاه داشت که البته موضوعش صرفآ درباره مجهز کردن مدارس ایران به کامپیوتر بود. قبل از تشکیل "کاسمی"، عباس عدالت فقط در یک سخنرانی سیاسی علنی شرکت داشت که در سال 2000 به دعوت شورای هوشنگ امیر احمدی در کنفرانس یکروزه ای در واشنگتن بود که وی در کنار سناتور آرلن اسپکتر، امیراحمدی و مهمتر از همه، Frank Kittredgeرئیس شورای تجارت ملی آمریکا یعنی مجموعه مهمترین کمپانی های آمریکائی و در راس آنان شرکت های بزرگ نفتی سخنرانی کرد. بسیار قابل توجه است که یکنفر در لندن یک محفل راه انداخته که هنوز هیچ اقدام عملی یا مطبوعاتی نکرده و خود او نیز سابقه سیاسی مطرحی ندارد ولی یکماه بعد، یکی از مهمترین دانشگاههای جهان برای وی جلسه سخنرانی راه انداخته است
.روزنامه اینترنتی واشنگتن پریزم در گزارشی از سخنرانی عباس عدالت در ام آی تی نوشت:«دکتر عدالت از شهر لندن به آمریکا آمده بود، تا در کنار دکتر جان ترمن رئیس مرکز مطالعات بین الملل دانشگاه ام آی تی، احتمال حمله نظامی علیه ایران را بررسی کند . او که پیامی مهم برای ایرانیان مقیم آمریکا داشت، گفت: شواهد از جدی بودن حمله نظامی به ایران حکایت دارد و ما باید برای مخالفت با جنگ بسیج شویم.وی با بیان اینکه ایرانیان درانگلستان تشکلی علیه جنگ به وجود آورده اند، گفت:" در این تشکل از همه گروههای ایرانی اعم از سلطنت طلب و موافقین و مخالفین اصلاح پذیری نظام حضور دارند."عدالت افزود:" حتی اگر احتمال حمله نظامی به ایران ٣یا ۴ درصد باشد، باز باید برای مخالفت با جنگ متحد شویم." او ادعای آمریکا و اروپا مبنی بر احتمال دستیابی ایران به سلاح های هسته ای را ، مغایر با اسناد سیا و موساد دانست و بدون اشاره به چگونگی دستیابی به این اسناد گفت:" اسناد سیا و موساد نشان می دهد، ایران سالها تا تولید حتی یک سلاح هسته ای، فاصله دارد. این در حالی است که اسرائیل در حال حاضر ٢٠٠ کلاهک هسته ای دارد و کسی هم معترض نیست. »
در اعلامیه مشترکی نیز که اعضای هیئت مدیره "کاسمی" مشترکا منتشر نمودند، مهمترین هدف از لابی ضد جنگ این چنین مورد تاکید قرار گرفته بود:
در شرائط کنونی، نقش افکار عمومی در عقب راندن سیاست های جنگ جویانه آمریکا و انگلستان بسیار مهم است. ازاینرو، میلیونها ایرانی مقیم خارج میتوانند روی افکار عمومی غرب و سیاستمدارن این کشورها تأثیر مهمی بگذارند.صرفنظر از تلقی ما نسبت به جمهوری اسلامی و مسائل حقوق بشر در کشورمان، همه ایرانیان بایستی بدون تامل و درنگ برخیزند و جنبش ضد جنگ را با همدیگر برپاسازند.... دفاع از ایران در مقابل یک حمله نظامی اسرائیلی - آمریکائی -
بریتانیائی به معنای دفاع از جمهوری اسلامی نیست.»سایت آفتاب بتاریخ پنجشنبه 7 دی 1385 نیز درهمین زمینه یعنی استفاده از ایرانیان خارج از کشور برای پیشبرد سیاست های جمهوری اسلامی تاکید میکند:لابی ایرانی در آمریکا فعال می‌شود؟
"زورآزمایی ایران و غرب بر سر پرونده هسته‌ای با تصویب قطعنامه تحریم در شورای امنیت سازمان ملل متحد و اقدام متقابل مجلس در ملزم ساختن دولت به تجدید نظر در همکاری‌ها با آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای وارد مرحله خطیری شده است. در چنین شرایطی استفاده از تمامی ابزارهای موجود برای پاسداری از منافع ملی نکته‌ای است که بی‌شک می‌بایست در دستور کار مسئولان دستگاه دیپلماسی قرار بگیرد. در این میان وجود جامعه نسبتا بزرگی از ایرانیان در خاک آمریکا پتانسیل بالقوه‌ای برای تاثیر گذاری و تعدیل سیاستهای تندروانه کاخ سفید تلقی می‌شود که البته تاکنون چنانکه باید وشاید مورد توجه قرار نگرفته است. اگر این پتانسیل بالقوه و دست نخورده را بامیزان تاثیر لابی یهودی در سوق دادن سیاستهای واشینگتن به حمایت از اسراییل مقایسه کنیم به شکاف ژرفی که میان آنچه هست و آنچه می‌تواند باشد وجود دارد بیشتر پی‌می‌بریم. نباید از یاد برد که به اعتقاد بیشتر صاحب نظران در جهان امروز استفاده هوشمندانه از «دیپلماسی غیر رسمی‌‌‌‌‌» نقش بسیار پراهمیتی در پیشبرد و تحقق اهداف دیپلماسی رسمی دارد».عباس عدالت در مصاحبه ای که در 23 فوریه 2006 در مجله اینترنی Znet متعلق به نیروهای چپ آمریکا چاپ شد، خطوط اصلی لابی ضد جنگ ایران را بطور دقیق ترسیم کرد. وی سه هدف اصلی را برشمرد. بگفته وی، اولا بایستی با استفاده از تمام امکانات، به اتهامات ناروائی که به ایران در زمینه اتمی زده میشود پاسخ گفت. ثانیا، جنبش ضد جنگ عراق را به سمت مخالفت با جنگ آمریکا با ایران سوق داد و ثالثا در کنگره و سنای آمریکا لابی کرد.پیشبرد داستان بی پایان خیانت چپ نمایان ایرانی همانطور که در اظهارات عباس عدالت و دیگر مسئولان "کاسمی" تاکید شده بود، نیاز به استفاده ظاهری از ایرانیان مقیم خارج دراین لابی بسیار مهم و ضروری است که شورای تریتا پارسی که ظاهرا نمانیده ایرانیان مقیم آمریکا و به تعبیر "باب نی"، نمونه ای از "لابی شهروندان" است. به تأیید "روی کافی" (لابیست آمریکائی) که یکی از بنیانگذاران اصلی شورای تریتا پارسی است، ایرانیان مقیم آمریکا بخاطر تجربه ای که داشته اند اصولا جذب این تشکل نشده و وارد این بازی نیز نگشته اند. خود پارسی و شریک وی در ایران یعنی سیامک نمازی نیز در گزارش معروف خود در باره شیوه های استفاده از ایرانیان مقیم آمریکا در لابی ی که در سال 1999 نوشته بودند روی همین نکته تأکید کرده بودند که نبایستی روی این هموطنان گریخته از جهنم ایران حساب چندانی باز کرد. همانطور که در سطور بعدی به مواضع رهبران کاسمی و لابی ضد جنگ ایران نگاه میکنیم، علت رویگردانی خیل عظیم ایرانیان خارج از کشور نیز مشخص میشود.
بخاطر عدم مشارکت ایرانیان مقیم آمریکا در لابی ایران ، تریتا پارسی و مسئولان این شبکه، سیستم خود را روی لابیست های حرفه ای آمریکا و حمایت مراکز طرفدار جمهوری اسلامی دراین کشور بنا کرده اند. "شورای ایرانیان آمریکائی تبار" که به ادعای مسئولین آن صدها سازمان و گروه مختلف را نمایندگی میکند، در واقع مجموعآ از حدود صد نفر تشکیل شده که تحت پوشش ها و نامهای مختلف سازماندهی شده اند.برای روشن شدن این مسئله به چند مثال نگاه میکنیم. در بسیاری از اعلامیه های شورای تریتا پارسی روی این نکته تاکید شده است که صدها تشکل دانشجوئی، فرهنگی و صنفی وابسته به این شورا هستند. یکی از مهمترین نامهائی که همیشه به چشم میخورد، دهها انجمن دانشجویان ایرانی در دانشگاههای آمریکاست که عمدتا در کالیفرنیا که مهمترین مرکز اقامت ایرانیان است میباشند. در چنین شرائطی، طبیعی است که وقتی فردی مثل "عباس عدالت" به یکی از این دانشگاههای معتبر مثل "برکلی" کالیفرنیا برای سخنرانی دعوت میشود، طبیعتآ باید عده زیادی از ایرانیان ضد جنگ دراین جلسه شرکت کنند. با نگاه به لیست تشکل های پوشالی شبکه "پارسی" در کالیفرنیا، به دهها نام برمیخوریم که اگر فقط نمایندگان این سازمانها در سخنرانی عباس عدالت شرکت میکردند، سالن ظرفیت کافی نمی داشت.
بنابراین پاسخ به یک سوال اساسی در رابطه با لابی ضد جنگ ایران بسیار ضروری است. در بیانیه مسئولان کاسمی تأکید شده بود که باید افکار عمومی در غرب را علیه جنگ با ایران فعال کرد. خیل عظیم ایرانیان مقیم آمریکا نیز اصولا وارد این بازی نشده اند. جای خالی این عنصر مردمی را چه فاکتور دیگری گرفته است؟
برای تآثیر گذاری روی افکار عمومی، اینان روی دو فاکتور حساب باز کرده است. یکی همان امکاناتی که از سال 1997 در کادر شبکه لابی خود در موسسات تحقیقاتی و آکادمیک و مطبوعاتی ایجاد کرده بود. اما فاکتور مهم و تازه در لابی جدید ایران ، سوارشدن روی بخش بزرگی از جنبش جهانی ضد جنگ عراق در جهت منافع خویش بوده است. جنبش بین المللی ضد جنگ در جهان نیز بطور عمده در کنترل نیروهای چپ قرار دارد. ایران با جذب این بخش از نیروهای سیاسی آمریکا به سمت لابی ضد جنگ خود، ضمنا به ابزار رسانه ای مهمی چون ارتباطات اینترنتی نیز دسترسی پیدا کرده است. این فاکتور، یعنی استفاده از نیروهای چپ، مهمترین تفاوت لابی جدید ضد جنگ با لابی هایی است که تا قبل از سال 2005 در آمریکا راه انداخته بودند.
برای جذب نیروهای چپ در آمریکا و انگلستان، ایران به عناصر واسطه یا محلل های ایرانی محتاج بوده است که دست ایران را در دست این نیروهای صلح طلب یا ضد امپریالیست بگذارد. همینجاست که نقش افرادی مثل اردشیر عمانی و رستم پورزال در آمریکا یا الهه رستمی و رودابه شفیعی در انگلستان برجسته میشود. برای درک این موضوع به بدنه تشکیلاتی کاسمی نگاه میکنیم که بطور کلی از افراد دور و بر تریتا پارسی تشکیل شده است ولی اضافه برآن، تعدادی از ایرانیان به ظاهر "چپ رو" با ژست های غلیظ ضد آمریکائی را درون خود جای داده است.
نصر جدیدی که باین ترکیب اضافه شده تعدادی از ایرانیان با ژست های بغایت چپ نمایانه است. "رستم پورزال" رئیس کاسمی CASMII در آمریکاست که بگفته خود گویا قبلا مارکسیست بوده است. درجه اول برای جوش دادن لابی ایران به چپ آمریکا میباشد. این افراد، سمبل اپورتونیستها و چپ نمایان ایرانی هستند که این خیانت را هم اکنون در کنار رئیس جمهور فعلی ایران و با ابعادی گسترده تر به اجرا در میآورند.
در رابطه با اهمیت جذب نیروهای چپ آمریکا و استفاده از جنبش جهانی ضد جنگی که پس از جنگ با عراق ایجاد شده بود ذکر چند نکته ضروری است. در آمریکا برخلاف اروپا، حزب سیاسی چپ و جدی در صحنه سیاسی وجود ندارد و دو حزب دموکرات و جمهوریخواه فضای سیاسی را در کنترل کامل خود گرفته اند. ازهمین رو، نیروهای چپ، بیشتر در محفل های کوچک تر، سازمان های فرهنگی و شبکه ای از گروههای ریز و درشت فعالیت میکنند. وسیله تأثیرگذاری این طیف نیز عمدتا از طریق اینترنت است.
رئیس کاسمی CASMII در آمریکا رستم پورزال است. وی در سال 1980 یکی از دو بنیانگذار مرکز مطالعات ایرانی یا CIRA بود که از سال 1984 با آمدن هوشنگ امیراحمدی در راس این موسسه، به یکی از مهمترین مراکز تبلیغ در آمریکا تبدیل گردید. پورزال در پشت پرده با شورای تریتا پارسی همکاری میکرد و همانطور که در پاسخ وی به مقاله واشنگتن پست در سال 2004 مشاهده میشود، وی بهمراه بقیه افراد پارسی، بکمک یک موسسه لابی حرفه ای، به دیدن سناتور جرج آلن رفته بود. 7
رستم پورزال رئیس "کاسمی" CASMII در امریکا لست پورزال در 29 اکتبر 2006 بهمراه "عباس ملکی" در یک کلیسا در نیویورک سخنرانی کرد که موضوع جلسه نیز برنامه صلح آمیز اتمی رژیم بود. این برنامه توسط تشکلی بنام "کمیته دوستی آمریکا و ایران" زیر نظر اردشیر عمانی، راه اندازی شده بود. وی شاید به غایت بیشتر از حسین شریتمداری از احمدی نژاد دفاع میکند. اشاره ای به چند مثال در باره رهبر "کاسمی" در آمریکا و یکی از سردمداران تشکلی که ظاهرا در صدد جمع آوری کلیه ایرانیان با گرایشات گوناگون حول دفاع از نام میهن است بی فایده نمی باشد.پس از انتخاب احمدی نژاد و بحث در مورد تقلبات انتخاباتی، وی تحلیل بسیار نوینی از پیروزی احمدی نژاد عرضه کرد که در نوع خود بی سابقه بود. "رستم پورزال" با نبوغی باورنکردنی، گرایشات ضد امپریالیستی و ضد گلوبالیستی احمدی نژاد را برای دوستان چپ خود در آمریکا این چنین باز میکند:
«مطبوعات به غلط تصویر یک مسلمان متعصب از احمدی نژاد را عرضه میکنند در حالیکه برای محبوبیت فوق العاده وی یک دلیل مدرن تری هست که همان توسعه ملی غیر وابسته است. یعنی پیروزی وی، رأی ملت به اصالت و مبارزه با گلوبالیزاسیون اجباری است. درحالیکه در آمریکا و تحت فشار نیروهای مذهبی دست راستی نزدیک به کاخ سفید، علم به زباله دان انداخته میشود، درایران، احمدی نژاد با پلاتفرمی به پیروزی رسید که وعده دو برابر کردن بودجه تحقیقات علمی را میداد. بودجه ای که قبلاَ نیز سر به فلک میکشید. آن میلیون ها رأی به احمدی نژاد سمبل مقاومت در مقابل نخبگان ضد دموکراتیک طرفدار تجارت آزاد است که با نیروهای نسبتا سکولار طرفدار رفرم در ایران متحد شده بودند.»
پس از برگزاری تظاهرات زنان در تهران و بدنبال انعکاس این قضیه در محافل بین المللی، پورزال کنترل خود را از دست داده و بدفاع از دولت احمدی نژاد و دولتش پرداخت:
«اکثر نیروهای اپوزیسیونی که من می شناسم بدی های رژیم را بزرگ میکنند و حاضر به بحث در مورد نقاط مثبت آن نیز نیستند. نمونه آن را در نحوه بازتاب تظاهرات زنان دیدم زیرا یک شاهد عینی برای من تعریف کرد که اصلا زدن و سرکوب و یا استفاده از گاز اشگ آور دروغ است. آن شاهد عینی بمن گفت: پلیس های زن از چند نفر از تظاهر کنندگان خواهش کردند که متفرق شوند. در مقابل، تظاهر کنندگان شروع به جیغ و فریاد کشیدن نموده و بطور هیستریک فریاد میکشیدند و پلیس را متهم میکردند که ما را دارید کتک میزنید. یک زن تظاهر کننده سر یک پلیس فریاد کشید که چرا ما را میزنید که آن پلیس هاج و واج دهانش باز مانده بود که چه جوابی بدهد. مردم نیز از صحنه رد میشدند و من هیچ موردی را ندیدم که کسی ابراز همدردی با تظاهر کنندگان کند. دوستان اپوزیسیونی من، بیایید بجای متهم کردن آن کسی که به شما حقیقت را میگوید متوجه این مسئله شوید که ایده تساوی حقوق زن و مرد در ایران آنچنانکه شما میخواهید مقبول همگان نیست. فی الواقع من در سفر اخیر خود به ایران با کمال تعجب مشاهده کردم که احمدی نژاد در میان زنان با خاستگاههای اجتماعی مختلف، کاملا محبوب است»
در طی 25 سال گذشته، پورزال کسی است که در خارج از کشور بطور رسمی به برگزاری تظاهرات علیه منتقدین جمهوری اسلامی پرداخته است. مثلا در تاریخ 19 نوامبر 2004 هنکامیکه بخشی از نیروهای معترض تظاهراتی در واشنگتن برگزار کرده بودند؛ پورزال بهمراه بیست نفر دیگر علیه آنان به تظاهرات پرداخته و با افتخار نیز خبر آنرا به انگلیسی به اطلاع همگان رساند. اگر چه انتقاد و مخالفت و حتی اهانت و افتراء در بین برخی افراد و گروههای خارج از کشور مرسوم بوده است ولی هیچ نمونه ای بجز پورزال دیده نشده که علیه گروههای اپوزیسیون رژیم تظاهرات علنی و رسمی انجام شود. 11
اردشیر عمانی یکی از اصلی ترین عناصر این لابی است. وی طی مقاله ای که در نشریه حزب کمونیست و به قول بعضی حزب سوسیالیست آمریکا چاپ شده می نویسد: (Workers World)
«دولت آیزنهاور برای بسیج نیروهای مرتجع بر علیه دولت دکتر مصدق، وی را بخاطر موفقیت های طبقه کارگر و جنبش های کمونیستی برهبری حزب توده، سرزنش میکرد. امروز نیز واشنگتن دو تاکتیک را همزمان بجلو میبرد. در صحنه بین المللی دولت دکتر محمود احمدی نژاد را بخاطر نقص معاهده عدم گسترش سلاحهای اتمی مورد اتهام قرار میدهد و از طرف دیگر نیز وی را بخاطر اتهامات بی اساس در مورد نارسائی های ایران مثل فقدان دموکراسی بورژوازی و ناتوانی درمدیریت اقتصادی مورد سرزنش قرار میدهد.اما آنچه که امروز را با گذشته متفاوت میکند، تعادل قوا چه در داخل ایران و چه در صحنه بین المللی بنفع انقلاب و بر ضد دشمنان انقلاب است. من عمیقا براین باورم که در شرائط کنونی یک پیروزی نسبی ایران بر ایالات متحده و همدستان وی یک گام جدی در راستای تهی کردن منابع زیست امپریالیسم آمریکا بوده و سوسیالیسم را دوباره احیا میکند.»
ارادت عمانی به احمدی نژاد طبیعتا ریشه در محبوبیت و حقانیت این سمبل مبارزات خلق های جهان دارد: " برای اعراب، مسلمانان و توده های تحت ستم در سراسر جهان، ایران تحت رهبری پرزیدنت احمدی نژاد بعنوان یک نیروی قابل اطمینان شناخته و تحسین میشود. نیروئی که با آروزی آمریکا برای تسلط بر خاورمیانه به مقابله برخاسته است."
زن چپ آمریکایی در جواب مطالب عمانی در وبلاگ شخصی خود مقاله ای مینویسد که در یکی از روزنامه های مطرح آمریکا چاپ میشود، وی مینویسد:
ما نیروهای مترقی باید از مواضع هوگو چاوز در ضدیت با سیاست های بوش و بخصوص جنگ طلبی وی استقبال کنیم. اما هیچ عذر و بهانه ای برای همدستی وی با دیکتاتور زن ستیزی مثل احمدی نژاد پذیرفته نیست. با حمایت از احمدی نژاد، چاوز در حال راه اندازی یک اتحاد خطرناک بین دو گرایش چپ ضد امپریالیستی و ارتچاع ضد امپریالیستی میباشد. چگونه میتوان تحت مبارزه با امپریالیسم، حقوق دانشجویان، کارگران و زنان ایران را نادیده گرفت.
آیا چاوز نمیداند که رژیم ایران وحشیانه ترین و ضد زن ترین حکومت در دنیای معاصر است، جائی که نفرت از زن و سرکوب آنان جزء قانون این کشور شده است. (نویسنده دراینجا لیست قوانین ضد زن را ارائه میدهد.چگونه چاوز به خودش اجازه میدهد که چنین رژیمی را انقلابی و قهرمان بخواند. مردم ایران و در رأس آنان، زنان ایرانی خصومتی آشتی ناپذیر با این رژیم دارند.»
بلافاصله پس از چاپ این مقاله، "النا" همسر اردشیر عمانی، عنان از کف میدهد و پاسخی در خور به نویسنده آن مقاله انتقادی میدهد:
«این مقاله نمونه ای از یک بیانیه بچه گانه با انبوهی دروغ در مورد ایران و همچنین پرزیدنت انقلابی هوگو چاوز و احمدی نژاد میباشد. این مقاله ناآگاهی نویسنده از اوضاع ایران را نشان میدهد. اخیرا یک نظرسنجی که توسط یک موسسه آمریکائی انجام شده نشان داده است که 71 درصد مردم ایران از اوضاع مملکت راضی هستند."
همین برخورد با منتقدین را "کاسمی" به صریحترین شکل از خود نشان داده است. در 15 مه 2006، یکی از گروههای چپ اعلامیه ای را در Znet منتشر نمود که تیتر آن "نه حمله نظامی آمریکا و نه رژیم سرکوبگر ایران" بود. دراین اعلامیه اشاره بسیار ملایمی به سرکوب حقوق مردم در ایران شده بود. طبیعتا "کاسمی" سکوت را جایز ندانسته و با شدت بآن پاسخ گفته است، همان "کاسمی" که از تمامی گرایشات موجود در ایران از سلطنت طلب و غیره درخواست کرده بود تا با این سازمان بطور مشترک بر ضد جنگ به فعالیت بپردازند:
«در شرائطی که آمریکا به گفته سیمور هرش در حال طراحی حمله نظامی به ایران است، این اعلامیه تاسف آور صادر میشود که درآن بیشتر ازآنکه به آمریکا انتقاد شود از رژیم ایران بدگوئی شده است. این بدگوئی کلا بر اساس اطلاعات غلط، گزافه گوئی و حرفهای نادرست استوار شده است.

کسی که شهروند یا مقیم یکی از کشورهای غربی است باید وظیفه اصلی خود را مخالفت با سیاست های تجاوزگرانه امپریالیستی در کشور محل اقامت خود قرار دهد نه آنکه تصویر غلطی که از ایران داریم را عرضه کنیم. نباید آن ایده دموکراسی که در ذهن ما هست را برای کشور دیگری که فرهنگ متفاوتی دارد تبلیغ کنیم.

بجای آنکه در این موقعیت حساس تبلیغات بی پایه رسانه های غربی در مورد نقض حقوق بشر در ایران را تکرار کنیم، وظیفه ماست که هدف اصلی خود را افشاگری در مورد نقض حقوق بشر توسط آمریکا و انگلیس در عراق و افغانستان قرار داده و موارد این نقض حقوق در اسرائیل و کشورهای متحد آمریکا در منطقه را بازگو کینم. هدف اصلی ما باید افشاگری در باره تجاوز بوش به قانون اساسی، حقوق بین المللی و بدرفتاری و شکنجه در گوانتانامو باشد.»


یکی از نکات جالبی که همواره در بسیاری از موضعگیریهای طرفداران احمدی نژاد در خارج از کشور به چشم میخورد دفاع از وضعیت زنان ایران در مقایسه با کشورهای همسایه است. الهه رستمی نیز این تم کهنه را دوباره بکار گرفته و در مصاحبه ای با مجله سوسیالیست کارگری در 21 فوریه 2004 میگوید:

«امروز زنان ایران در مقایسه با زنان کشورهای همسایه، از حقوق بیشتری برخوردارند. زنان ایران حق رأی دارند و از قوانین متعادلی در زمینه خانواده،
آموزش و کار بهره میبرند. ولی غرب این پیروزی های زنان ایران را نمی بیند، پیروزی هائی که ثمره 25 سال مبارزه است.»
میرحسینی نیز جامعه کنونی ایران را که تحت حاکمیت جمهوری اسلامی قرار دارد، مدرنتر و سکولارتر از ایران پیش از انقلاب خواند و گفت در ایران کنونی، مذهب نقش ایدئولوژیک خود را از دست داده و ارزشهای دینی همچون حجاب، با وجود اجباری که برای رعایت آنها وجود دارد، قداستی را که پیش از انقلاب داشتند دیگر ندارند.وی که از فعالان حقوق زنان نیز به شمار می رود، ایران را کشوری پیشرفته تر از دیگر کشورهای اسلامی دانست و گفت زنان ایران بیش از زنان هر کشور اسلامی دیگری در امور کشور خود نقش دارند. 28مقایسه ای که نامبردگان میکنند طبیعتا با کشورهای همسایه ای مثل ترکیه، هند یا پاکستان نیست بلکه با کشورهای حاشیه خلیج مثل عربستان و کویت است. ایشان فراموش کرده است که حق رأی زنان ایران زمانی به آنان داده شد که برخی از کشورهای همسایه مورد نظر ایشان اصلا هنوز وجود خارجی نداشتند. از میان کشورهای اسلامی نیز، مراکش و تونس و مالزی فراموش شده اند
"رودابه شفیعی" از بنیانگذاران لابی ضد جنگ رژیم در انگلستان نیز شخصیت جالبی است که بیشتر شبیه چماق کشان اوایل انقلاب میباشد که بعضآ و در نهان با حزب توده نیز رابطه داشتند. وی در مقاله ای که در 13 آوریل 2006 در روزنامه "گاردین" چاپ شد آنچنان دروغ بزرگی نوشت که تنها جراید مستفیض از امدادهای مادی-معنوی! تندرو حاضر به چاپ آن هستند. وی نوشت: "ایران بطور داوطلبانه تصمیم به تعلیق برنامه غنی سازی اورانیوم گرفت. اما وقتی که مذاکرات به آنجا رسید که پرونده ایران به شورای امنیت رفت، ایران به تعلیق داوطلبانه پایان داد و غنی سازی را از سر گرفت." طبیعتا هرکس که کمترین اطلاعی از پرونده اتمی ایران داشته باشد بخوبی میداند پس از آنکه ایران غنی سازی را از سرگرفت و آژانس اتمی بمدت یکسال درخواست و تمنا و گدائی از ایران که غنی سازی را قطع کند، و ثمری ازاین درخواستها حاصل نشد، پرونده ایران به شورای امنیت ارسال گردید
همانطور که در سطور بالا مشاهده شد، عناصر اصلی شبکه لابی ضد جنگ ، برای جذب چپ آمریکایی و اروپایی، خصوصیات بظاهر ضد امپریالیستی این احمدی نژاد را برجسته میکنند. اما داستان به همینجا ختم نمی شود. این افراد بخصوص عباس عدالت و الهه رستمی، ضمنا مسئولیت جذب تندروهای خاور میانه و مهاجرین هندی-پاکستانی انگلستان را نیز بعهده دارند.
در اینجا فقط گوشه هایی از خیانتهای تعداد معدودی از این افراد ذکر شد.اما قضاوت اصلی با توجه به به همین سطور اندک با خوانندگان است تا بدانند که زمام فعالیت ای ضد جنگ در دست چه کسانی است و چگونه د پس این فعالیت به ظاهر مشوع خود قصد در تخریب دیگر جنبش های مدنی از جمله جنبش دانشجویی دارند.